اشاره- دانشآموختهی رشتهی معارف اسلامی و اقتصاد از دانشگاه امام صادق(ع). همکار روزهای پیشین سیدمهدی شجاعی در تحریریهی «نیستان». سردبیر روزهای ابتدایی دههی هشتاد روزنامهی «ابرار» و چهارمین جانشین سیدمرتضی آوینی در مسند هدایت یکی از یادگاریهایش یعنی ماهنامهی «سوره». … و امروز، مسئول دفتر مطالعات جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی؛ جایی برای همه کسانی که از فشلبودن مکانیسمهای رسمی مدیریت فرهنگی به تنگ آمدهاند. سؤالهایمان را پیرامون وضعیت امروز سینمای ایران و جریانهای موجود در آن با او، کسی که همچون آوینی به علم و عمل توأمان اعتقاد دارد، در میان گذاشتیم. جوابها بیش از حد انتظار راهگشا و منظر نگاه، آنچنانی بود که هر انسان عادلی را به فکر فرو میبرد؛ مگر کسانی که دوست دارند به سینمای ناقصالخلقهی این روزها وفادار بمانند.
***
• مهمترین مسئلهی امروز سینمای ایران چیست و آسیبشناسیاش را از چه نقطهای باید شروع کرد؟
یک رویکرد مغفول برای نقد آن چیزی که امروز «سینمای ایران» نامیده میشود، این است که به جای پرداختن به فیلمهای موجود از یک زاویهی تازه شروع کنیم و بپردازیم به فیلمهایی که ساخته نمیشود! چه فیلمهایی در سینمای ایران ساخته نمیشود؟ و چرا؟ فیلمهایی که به طور طبیعی باید ساخته میشد، یعنی طبیعت سینما اقتضای ساختهشدن این فیلمها را داشت.
قبلاً نیز من این تعبیر را به کار بردهام که سینمای ایران مرکب از دو دروغ است؛ یکی «سینما» و دیگری «ایران». یعنی آنچه که ساخته میشود عمدتاً نه واجد ارزشهای فنی، سینمایی، هنری و به اصطلاح جذابیتهای بالا برای مخاطب است و نه نسبت چندانی با «ایران» دارد. ایران بهمثابهی یک ملت و مملکت، با فرهنگ، جغرافیا، تاریخ، نقاط عطف و آدمهای بزرگش شناخته میشود و با سیاست، اجتماع و اقتصادش شکل میگیرد. اما وقتی به آنچه که «سینمای ایران» نامیده شده رجوع میکنید، میبینید بسیاری از این مضامینی که ذکر شد اجازهی حضور و ظهور در این سینما را ندارد، که باید پرسید چرا اینگونه است؟
چرا چنین ظلمی به سینما شده است؟ چرا سینمای ایران که میتوانسته از این همه ظرفیتهای دراماتیک برخوردار شود و بهطور طبیعی با پرداختن به این سوژهها سیر طبیعی خود را به سمت کمال طی کند، از مسیر طبیعی خارج و وارد یک فضای مصنوعی و غیرطبیعی شده است؟ مخصوصاً زمانی که ما از لحاظ فنی و قابلیت نیروی انسانی در ردههای بالای جهانی قرار داریم، یعنی در منطقه و در بسیاری از کشورهای دنیا این همه بازیگر خوب، فیلمبردار کاربلد، کارگردان، طراح صحنه، گریمور و عوامل فنی سینمایی وجود ندارند، که ما داریم. ما جزء دهکشور اول دنیا از لحاظ قابلیتها و تواناییهای بالقوهی سینمایی هستیم. وقتی که به این فضای آماده نگاه میکنیم، آن سؤالاتی که عرض کردم پررنگتر میشود.
مثلاً شما به عنوان یک سینماگر به جغرافیای ایران نگاه کنید؛ ایران یک موقعیت منحصربهفرد از نظر جغرافیایی دارد. چندکشور در دنیا داریم که دریا، دریاچه، رودهای بزرگ، کوهستان، جنگل، کویر و صحراهای بسیار وسیع را با هم داشته باشد؟ یک طرف کشور دمای هوا ۴۰درجه است، یک طرف دیگر برف میبارد. این تنوع جغرافیایی چقدر در سینمای ما دیده شده است؟ بالاخره یک وجه سینما، وجه زیباییشناسی تصویر، لوکیشن و لانگشاتها است، اما نه مدیومشات تاریخ، نه کلوزآپ سیاست و نه لانگشات جغرافیا، هیچکدام در سینمای ما جلوهی آنچنانی ندارد.
یکی از سرفصلهای دیگر؛ تاریخ است. ما یکی از بزرگترین انقلابهای تاریخ معاصر جهان را در این کشور داشتیم و امروز حتی دوتا فیلم نداریم که حداقل به واسطهی عطشی که مردم دنیا به شناخت این انقلاب دارند، سینمای ایران هم فرصت بیشتری برای دیدهشدن پیدا کند. درحالیکه این اتفاق برای سینمای فرانسه، انگلیس، ژاپن، اسپانیا، شوروی و برای جنگهای انفصال و همه مقاطع تاریخی ایالات متحده آمریکا افتاده است و سینمای آنها را به پیش برده است. اگر ما کشوری مثل فنلاند بودیم که اصلاً قابلیت تولید سینمایی ندارد و سالی چهار تا پنج فیلم میتواند تولید کند، آنموقع شاید میشد گفت که چرا راجع به انقلاب فیلمی نداریم، اما وقتی سالی صد فیلم و در بیستسال گذشته صدها و هزاران فیلم ساخته شده و دو فیلم دربارهی تاریخ انقلاب تولید نشده؛ معلوم است که وضع کاملاً غیرطبیعی است. چند جلسه میتوانیم راجع به ظرفیتهای دراماتیک تاریخ انقلاباسلامی حرف بزنیم؛ انقلاباسلامی به معنی اخص از سال ۴۲ تا۵۷ و به معنی اعم از چندسال قبل از مشروطه مثل ماجرای جنبش تنباکو، بعد از مشروطه، کودتای سوم اسفند، دیکتاتوری رضاخانی، دههی پرفراز و فرود بیست، نهضت نفت، کودتا و دیکتاتوری مجدد پهلوی تا برسد به سالهای بعد از انقلاب که خود تاریخ بعد از انقلاب حوادث ۵۷تا۶۰ و… باز یک دریایی از مضامین دراماتیک است. اینجا تأکید میکنم که اکنون صرفاً از موضع سینما حرف میزنم. هنوز وارد بحث مصالح ملی و منافع ملی نشدهام. از جهت سینمایی وقتی به کشور و ملتی مثل ایران نگاه میکنید در سرفصلهای جغرافیایی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی و بینالمللی مضامین دراماتیک و قصههای بسیار جذاب و مخاطبان مشتاقی برای کار سینمایی مییابید که هرکسی جدای از هر اعتقاد سیاسی و فکری و… اگر صرفاً عشق سینما داشته باشد باید به سمت اینها برود. مگر میشود یک کاسهبشقابفروش کنار خیابان بشود رئیسجمهور و یک سینماگر این را نبیند؟ و قابلیتها و جذابیتهای دراماتیکی که در شهید رجایی وجود دارد را برای کار سینمایی قابل استفاده نداند؟
مگر میشود کشوری مهمترین آماج و اولین هدف تمام سازمانهای جاسوسی بزرگ دنیا باشد و در سینمایش ژانر جاسوسی اینقدر ضعیف عمل کند؟! بیش از ۱۶هزارو۲۰۰ترور در کشور انجام شده که تا همین امروز هم ادامه دارد. این حجم از فعالیتهای جاسوسی علیه ایران و در کنارش دوهزار فیلم سینمایی که ساخته شده و ژانر سینمای جاسوسی در این سینما را ببینید و مقایسه کنید با سینمای جاسوسی آمریکا! ببینید آنها چقدر فیلم جاسوسی میسازند. از خاورمیانه، مریخ و همه جای دنیا میخواهند آمریکا را نابود کنند، در فیلمهایشان از همه جای هستی علیه آمریکا توطئه میکنند! آنها یکی از ژانرهای اصلی سینمای هالیوود را ژانر جاسوسی و توطئه قرار دادهاند، اما شما که با یک دشمنی وسیع واقعی طرف هستید، در سینما عرصه را خالی میبینید.
اینها همه سؤالاتی است که کسانی که عبارت دروغین «سینمای ایران» را به کار میبرند باید پاسخ دهند. باید پاسخ دهند که چرا این ظرفیتهای دراماتیک از سینمای ایران دریغ شده؟ واکنش این سینما به این واقعیتها با بار دراماتیک غیرقابل انکارشان خیلی غیرطبیعی است. معلوم است که این سینما نمیتواند ادعای سینما، درام، قصه و… کند. اگر دغدغهی کسی سینما باشد، باید این فیلمها ساخته شود.
باید فیلمی راجع به «شهیدرجایی»، «نادر مهدوی» (۱) ، «جنبش تنباکو»، «قیام گوهرشاد»، «کوههای تفتان» و «خلیجفارس» ساخته میشد. پس اولین مسئله این است که آنچیزی که امروز بهخصوص در بیستسال گذشته به عنوان سینما در ایران شکل گرفته، سینما نیست و بر اساس ارزشهای سینمایی و قابلیتهای سینمایی هدایت نمیشود و شکل نمیگیرد.
• پس بر چه اساسی شکل میگیرد؟
براساس ایدئولوژی روشنفکرها. اینها سالهاست سینما را با این نگاه ایدئولوژیک و اِنکارگرایانهشان از این همه قابلیتهای دراماتیک محروم کردهاند.
• چگونه؟
اگر نگویم صدها، اما دهها رسانهی معتبر، مجلات و حتی روزنامهی مستقل سینمایی داریم که بعضی از آنها سابقهشان به بیش از بیستسال میرسد. دانشکدههای متعدد سینمایی، سایتهای مختلف اینترنتی و هزاران وبلاگ که به مباحث سینمایی، مستقلاً یا درکنار بعضی مباحث دیگر میپردازند. حاشیهی سینما در ایران خیلی حاشیهی ضخیمی است. من عرضم این است؛ وقتی ما وارد فضای پیرامونی سینمای داخلی میشویم، عوامل زیادی ضدسینما وجود دارند که مهمترینشان برخورد ایدئولوژیک این فضای پیرامونی با مقولهای به نام سینما است.
• برخورد ایدئولوژیک یعنی چه؟
یعنی چون آرمانهای روشنفکری در واقعیت جامعهی ایرانی ظهور جدی ندارد، در این شکاف وسیع بین آرمان و واقعیت، طرفِ یوتوپیای غربزدهها را گرفته و تمام توانشان را برای انکار واقعیتها و القای آن یوتوپیا به کار میگیرند.
امروز یک جریان ایدئولوژیک، در فضای رسانهای ما شاخ و شانه میکشد؛ با همان تبختر و استکباری که «ژنرال ازهاری» انقلاب و دستاوردهایش را انکار میکرد. امروز دوربین ژنرالازهاری دست متوهمین حاکم بر فضای پیرامونی سینمای ایران است. مجری رسمی صداوسیما میگوید جنبش والاستریت «نوار» است!! کدام جنبش؟ کی گفته سرمایهداری دچار بحران است؟! اینها پروپاگاند جمهوری اسلامی است!!
تا این ژنرال ازهاریها با آتشبار رسانهایشان سینمای ایران را قرق کردهاند، چه کار میشود کرد؟
• اما آنها معتقدند که منتقدین جریان روشنفکری و غربزدگی توهم دارند و واقعیتها را انکار میکنند.
یکی از مهمترین واقعیتهایی که در طی صدسال اخیر، مردم کشور ما تجربه کردهاند؛ واقعیت دشمنی غرب با این ملت است؛ از قاجار و قتل امیرکبیر تا دیکتاتوری رضاخان. رضاخان را چه کسی بعد از یک انقلاب عظیم ملی در ایران برای رسیدن به عدالت و آزادی سرکار آورد؟ یک آدم قلدر و دیکتاتوری مثل رضاخان با حمایت انگلیس و با سکوت و همراهی غربزدهها حدود بیستسال بر کشور حاکم میشود که بسیاری در آن کشته میشوند. میرزاده عشقی، فرخی یزدی، مدرس، حتی خود داور و تیمورتاش را چه کسی کشت؟ یک دیکتاتوری خشن و عجیب و غریب که تا عمق حریم خصوصی ملت حضور پیدا میکند و برخلاف همه ارزشهای ملی، تاریخی و فرهنگی ملت حتی با زور سرنیزه چادر از سر زنها میکشد. در واقعهی مسجدگوهرشاد، صدها نفر را مرده و زنده دفن کردند؛ صرفاً به خاطر اینکه گفتند ما این نوع کلاه را سرمان نمیگذاریم! مسجدگوهرشاد، قبل از کشف حجاب است. ملت فقط به کلاه اعتراض کرد. هنوز کسانی در مشهد هستند که زندهاند و آن خاطرات در ذهنشان هست که حکومت مورد حمایت انگلیس صدها نفر را در دوسهکیلومتری حرم، مرده و زنده دفن کرد.
در دههی بیست چه کسی ایران را اشغال کرد؟ چه جنایاتی که متفقین در ایران مرتکب نشدند! قحطی که اتفاق افتاد، تحقیری که نخبگان و نظامیان ایران از آن درامان نبودند که مشهور است، سرود «ای ایران» را هنرمندی ساخت که به خاطر تحقیری که از سوی اشغالگران دید، برانگیخته شد.۲ تا برسد به نهضت نفت. باز ملت در کودتای۲۸مرداد خیزش کرد. چه کسی ۲۸مرداد کودتا کرد؟ سرکوب ۱۵خرداد، انقلاب اسلامی و جنگ را چه کسی راه انداخت؟ اینها را که خود آمریکا گفت ما بودیم (چون آقایان میگویند تا موقعی که به غرب کاری نداشتیم آنها به ما کاری نداشتند!! از موقعی که ما انقلاب کردیم…). درصورتی که قبل از انقلاب ملت چهکار کرده بود؟ با انگلیسها چه کار کرده بودیم؟ در نهضت نفت، ملت جز حق خودش چه میخواست؟ تا… ماجراهای سال۶۰ و بعد هم جنگ. در سال۶۰ محبوبترین چهرههای سدهی گذشته ایران یکییکی ترور شدند؛ از شهدای محراب، رئیسجمهور، نخستوزیر، بسیاری شخصیتهای روحانی، دهها نماینده پارلمان تا بسیاری از وزرا و معاونان وزرا. توسط چه کسی؟ توسط کسانی که امروز در بلژیک و فرانسه و آمریکا دفتر دارند و تا همین الان هم مورد حمایت هستند. این دشمنیها آیا واقعیت است یا خیر؟ دویستهزار شهید، آیا نشانی از دشمنی غرب با ملت ایران است یا خیر؟ دههاهزار جانباز شیمیایی، آیا نشانهی دشمنی غرب، آن هم در وحشیانهترین و غیرانسانیترین شکل با این ملت است یا خیر؟ چهرههای شاخص روشنفکری ایران چه اعتنایی به اینهمه ظلم و دشمنی واقعی، آشکار، صریح و وحشیانهای که دشمنان ملت در طی سدهی اخیر انجام دادند، کردند؟ چه کار کردند؟ همین ماجرای ترورهای هستهای، که روز روشن در خیابان، دانشمندان ما را ترور میکنند. سینمای ما بعد از دوسهسال چه واکنشی نشان داد؟
این یک بخش از واقعیتهای مورد انکار جریانهای غربزده است. از آن طرف، واقعیتی به نام جمهوری اسلامی! واقعیتی به نام جمهوریت در کشور. درکدام مقطع تاریخ، اینقدر ملت ما در تصمیمگیریهای کلان مملکت دخیل بوده است؟
یک جریان در این مملکت نمیخواهد سینما با واقعیتها تعامل پیدا کند و بلکه برعکس. تمام تلاش خود را میکنند که آن تصویری که غرب میخواهد از ایران ارائه دهد، در فیلمهایشان منعکس کنند. به نظر من سؤالات مهمی است که باید آنهایی که اسم وضعیت موجود را «سینمای ایران» میگذارند به آن پاسخ دهند.
• آنها همچنان میگویند که اینها «توهم توطئه» است و توسط کسانی که میخواهند سینما را دولتی و پروپاگاندایی کنند ترویج میشود.
این نعل وارونه است. در رسانههای مدعی مدافع سینمای ایران، بر سر جایزهگرفتن فلان فیلمساز ایرانی در اسکار که به اندازه کافی در صداوسیما پوشش داده نشد، چه جنجالی که برپا نشد و در سایتها و نوشتههایشان آن را به عنوان ظلم بزرگ مطرح میکردند. میگفتند ما به خاطر مظلومیت آقای اصغر فرهادی اشک ریختیم و گریه کردیم، که چرا این حماسهی بزرگ(!) و این موفقیت ملی، در بخشهای مهم خبری ارائه نشد. خیلی از اینهایی که واقعهای مثل جایزهی گلدنگلوب را اینقدر بزرگ میکنند و بیاعتنایی به این واقعیت را اینهمه قبیح و زشت و ناشی از بیمنطقی و برخورد ایدئولوژیک میشمارند، کل جنگ را انکار کردند!! یعنی کوچکترین اعتنایی به دویستهزار شهید مملکت نکردند. آیا گلدنگلوب واقعیت است، اما نادر مهدوی واقعیت نیست؟ فتحالمبین واقعیت نیست؟ بیتالمقدس واقعیت نیست؟ بیاعتنایی به کدام یک از این واقعیتها نشانهی بیمنطقی است؟ آن آقا میگوید کدام دشمنی؟ و این همه واقعیت را انکار میکند. کسی که اینقدر ایدئولوژیک برخورد میکند و واقعیتهایی به این صراحت و به این عریانی را انکار میکند، معلوم است باید غرب برایش کف بزند. کدام دشمنی، آقای کارگردان!؟ میگوید دشمنی بین دولتهاست. در همان کالیفرنیا، در همان جایی که رفتی جایزه گرفتی، کلی از قاتلان ملت ایران، کلی از عناصر ساواک و منافقین تروریست، پناهنده هستند. کدام دشمنی؟!
غرب به آدمهایی که برایش نعل وارونه بزنند، نیاز دارد. بعد از سیسال، جامعهای که اولین شعار انقلابش استقلال بوده را شیفتهی غرب و بهتنگآمده از خود نشان بدهند و بروند جایزهاش را هم بگیرند.
• پس آنچه را که حضرات سعی میکنند طبیعی و اقتضای سینما و هنر نشان بدهند، شما برعکس میدانید؟
وضعیت سینمای ایران از نظر سینمایی کاملاً غیرطبیعی است. بدون کوچکترین بحث ارزشی و صرفاً از جهت سینمایی، سینمای ما سینما نیست. چرا؟ به خاطر اینکه به جذابیتهای سینمایی دمدستی و فراوانی که وجود دارد هیچ اعتنایی نمیکند. این وضعیت غیرطبیعی نمیتواند ادامه پیدا کند. طبیعت سینما این است که فیلمساز به سمت سوژههایی که مخاطب ملی، منطقهای و جهانی دارد برود. برای اینکه این وضعیت بیمار و غیرطبیعی ادامه پیدا کند، باید فعالیتهایی صورت گیرد، وگرنه به شکل طبیعی سینما متوجه این ظرفیتهای دراماتیک خواهد شد.
چه باید کرد؟ باید صورت مسئله را غلط طرح کرد، باید نعل وارونه زد، باید سیمخاردارهایی کشید که کسی جرأت نکند به سمت این فضا برود. باید واژهای مثل «سینمای دولتی» را دهها و صدهابار تکرار کرد، بدون اینکه منظور از سینمای دولتی توضیح داده شود.
• معمولاً گفته میشود «سینمای سفارشی».
اتفاقاً وضعیت موجود سینمای ایران (آن چیزی که الان هست و آقایان میخواهند حفظش کنند)، سینمای دولتی و سفارشی است. فیلم دولتی یعنی چه؟ یعنی فیلمی که خوشایند دولت باشد؟ اینها میگویند فقط و فقط تنها سینمای دولتیای که بد است، سینمای دولتی ایران است، یعنی اگر دولت ایران از فیلمی خوشش بیاید آن فیلم بد است و باید به فیلمسازش با انواع و اقسام انگها حمله کرد و گفت تو رانتخواری! تو ایدئولوژیکی! تو دگمی! تو خودفروختهای! و…، اما اگر دولت فرانسه نشان «لوژیوندونور۳» به کسی بدهد باید با افتخار آن را در صفحهی اول نشریات زد و برایش هیاهو و جنجال راه انداخت. اگر وزارت خارجهی آمریکا برای فیلمی بیانیه داد، باید اشک شوق در چشممان حلقه بزند. چرا؟ چون دولت آمریکا یک فیلمی از ایران را به رسمیت شناخته! حالا چه اهمیتی دارد این دولت دههاهزارنفر از جوانان مملکت را کشته باشد. کاخ الیزه بیانیه بدهد و از فیلمی تعریف کند، خوب است و خیلی هم نشانهی هنر و سینماست.
از طرف دیگر چند فیلم ضدانقلابی نام ببرم که با پول دولت جمهوری اسلامی ساخته شده و چندفیلم غیرانقلابی که هیچ نسبتی با جمهوری اسلامی ندارد و هیچکدام از نشانههای جمهوری اسلامی در آنها دیده نمیشود و حداکثر میتوانیم بگوییم فیلمهای خنثی هستند؛ فیلمهای ضدجنگی و فیلمهای ضداخلاقی که با بودجهی دولت و برخلاف هنجارهای فرهنگی که نظام به آن معتقد است، ساخته میشود. فردی در سازمان تبلیغات اسلامی فیلم ساخته درباره «قوّادی۴»! با پول دولت و سازمان تبلیغات اسلامی فیلم ساخته به نام آبوآتش. بعد میگوید سینمای دولتی بد است! بله، آن سینمای دولتی که پول بیتالمال را بدهد تو چنین فیلمی که حتی در گیشه هم شکستخورده بسازی، بد است.
اصلاً صحبت این آقایان این نیست که بگذارید ما فیلم بسازیم، زیرا میدانند فیلمهای خودشان را خواهند ساخت. در طول این سیسال گذشته با این مدیریتهای فرهنگی بهنوعی منفعل و اختلافات سلیقهای و سیاسی که بین نهادهای مختلف در نظام وجود دارد، آنها همواره کار خودشان را خواهند کرد و فیلمهای خودشان را خواهند ساخت. کدام مقطع را در طول بیستسال گذشته میتوانید نشان دهید که در آن فیلم ضدانقلابی با پول دولت ساخته نشده باشد؟ دورهی آقای مهاجرانی؟ دورهی آقای صفارهرندی؟ و یا دورهی آقای حسینی؟ در دورهی صفارهرندی، فیلمهایی در وزارتارشاد ساخته شده که اگر داستانش را کسی برای شما تعریف کند، میگویید محال است چنین اتفاقی افتاده باشد. سردبیر کیهان، وزیرارشاد شده و فیلمی به نام تنها دوباره زندگی میکنیم (بهنام بهزادی،۱۳۸۶)، در دفاع از گروهکها و محکومکردن حزباللهیها با بودجهی صددرصد دولتی ساخته است. در دورهی مدیریت آقای ضرغامی که خودش از بچههای لانهیجاسوسی است، فیلمی در صداوسیما ساخته شده در محکومکردن حرکت دانشجویان و دفاع و حمایت سرسختانه از گروگانهای مظلوم آمریکایی در ایران؛ ۴۴۴روز (محمد شیروانی،۱۳۸۶). فیلم ساختهشدهی زمان میایستد (علیرضا امینی،۱۳۸۴) در حوزهی هنری، ماجرای یخزدن یک دختر حامله و دهها نفر دیگر در حال فرار از دست مأموران مرزی جمهوری اسلامی در کوههای مرزی ترکیه است!
این وضعیت نشان میدهد که آنها فیلمهایشان را میتوانند بسازند. الان سینمای زیرزمینی چیز معمولی شده و کلی فیلمهای زیرزمینی ساخته میشود. یعنی ساختن فیلم ضدانقلابی اصلاً نیازی به مجوز ندارد. همین الان بعضی از آقایانی که علمدار بعضی از مباحث مربوط به نقد سینمای دولتی هستند، فیلم دولتی ساختهاند که توقیف است و چند وقت دیگر هم آزاد میشود و…، یعنی با پول نیروی انتظامی و مرکز مبارزه با موادمخدر فیلم ساختهاند و نیروی انتظامی که باید امنیتیترین و حساسترین مکان باشد، تأمینشان کرده است. آنقدر این کشور سوراخسنبه دارد و آنها در طی این سالها راههای تلکهکردن جمهوری اسلامی را خوب یاد گرفتهاند، که مطمئن هستند جلوی فیلمسازی روشنفکرها و ساخت آثار ضدانقلاب اسلامی را هیچکس نمیتواند بگیرد.
• پس چرا اینقدر سروصدای سینمای دولتی و سفارشی راه انداختند؟
مسئلهی اینها ساختن فیلم ضدانقلابی نیست، اینها همه صحنهسازی است برای اینکه مقصد اصلیشان را بپوشانند. مسئلهی اینها حفظ فضای مککارتیستی۵ در سینمای کشور است. مسئله این است که یک سری فیلمها نباید در جمهوری اسلامی ساخته شود، چرا؟ چون سینما برمیگردد به واقعیت سینما. یعنی اگر روشن شود که ایران مملو از جاذبههای دراماتیک و ماجراهای سینمایی مانند تاریخ، فرهنگ و جغرافیا است، دیگر این سینمای مصنوعی و گلخانهایِ مورد حمایت غرب، نمیتواند ادامه پیدا کند و به طور طبیعی نابود خواهد شد. اگر سینمای ایران به سمت فیلمهایی مثل اخراجیها و قلادههای طلا برود، آنها شکست خواهند خورد. آنها از سینمای غیرگلخانهای میترسند. از فیلمی که با مخاطب وسیع ارتباط برقرار میکند و دغدغهی ملی هم دارد میترسند.
• اما دقیقاً ادعای آنها برعکس است. میگویند نگرانیم با ورود دغدغههای غیرسینمایی به سینما، هنر آسیب ببیند!
آنها از «هیچکاک» که به سینما وفادارتر نیستند. این آدم در دفاع از دولتهای انگلیس و آمریکا، یعنی خبیثترین دولتهای جهان بسیار فیلم ساخته است! فنیترین و قابلترین هنرمندان هالیوود از بیلی وایلدر تا هیچکاک چه فیلمهایی در دفاع از این دولتها ساختهاند و هیچکس هم نمیگوید تو سفارشیساز هستی و دولتی ساختهای! خانم ناپدید میشود یک خانم جاسوس انگلیسی است که یک عده کمک میکنند تا فرار کند. تصویرهایی که از وزارت خارجهی انگلیس، نخستوزیر انگلیس و (CIA) میدهند، بسیار حماسهآفرین است. آن سینما نباید در ایران شکل بگیرد، گرچه قابلیتهای دراماتیکش به وفور موجود باشد! مهمترین هشداری که باید در این «آیدزد آیدزد»ی که راه انداختهاند، داد، این است که مواظب باشیم صورت مسئله گم نشود و بدانیم مهمترین چیز آن است که آقایان میخواهند کاری کنند که سینما از تصرف و انحصارشان بیرون نیاید. انحصار به این معنا که کل بدنهی سینمای ایران روشنفکر و ضدانقلاب نیستند و یک اقلیت فاشیست، یک اقلیت به شدت ایدئولوژیک، با آن شاخصههایی که عرض کردم فضایی ایجاد کردهاند که هیچکس جرأت نکند سراغ یکسری سوژهها برود. زمانی که آقای علیرضا داوودنژاد فیلم نیاز را ساخت، در آخرین صحنهاش قهرمان فیلم که یک نوجوان است از کار در چاپخانه به نفع رفیق مستضعفترش میگذرد و کاری در آهنگری پیدا میکند که علم عزاداری برای امامحسین(ع) میسازند. یکی از مجلات معتبر باکمال وقاحت نوشته بود؛ خب این صحنهی آخر هم که سفارشی و دولتی بود، برای بهدستآوردن دل مسئولین! یعنی فیلمساز ما نباید جرأت کند بدیهیترین و فراگیرترین پدیدهی فرهنگی جامعهی خودش را در سینما حتی در یک پلان بیاورد. آنها میدانند اگر این پلانها که به واقعیت زندگی ایرانی نزدیک است، ساخته شود، روشنفکری (چون در واقعیت زندگی و فرهنگ ایرانی جایی ندارد و یک موجود مصنوعی لایتچسبک است) در فرهنگ ما حذف خواهد شد.
امروز ما با پدیدهی تحریم مواجه هستیم. چندسال است رهبر، اسم سال را «جهاد اقتصادی»، «تولید ملی»، «اصلاح الگوی مصرف» و مفاهیم کاملاً واقعی و مرتبط به زندگی روزمرهی مردم میگذارد، اما اگر جرأت دارید، یک فیلم در رابطه با اصلاح الگوی مصرف بسازید. بلافاصله متهم میشوید که هنرمند نیستی، اگر هنر داشتی، خودت را به نظام نمیفروختی! با اینکه این مسئلهی واقعی کشور است.
• همانطور که هنرمند هالیوودی قبل از جنگ جهانی دوم، بربادرفته را میسازد، یعنی زن آمریکایی آمادهی سختی میشود.
اگر سینمای آمریکا را الگو قرار دهیم که فهرست سؤالات خیلی طولانیتر میشود. در طول بهخصوص بیست سال گذشته، سینمای ایران با یک مککارتیسم بسیار دگمی از جریان روشنفکری مواجه است که پلیس، بازجو و بازپرسهای خودشان را دارند و از ابزارهای حکومتی، صداوسیما و از مهمترین تریبونهای دولتی و رسمی کشور هم استفاده میکنند، برای اینکه مککارتیسم را تحکیم نمایند. مککارتیسم مگر چه میگفت؟ مککارتیسم میگفت تو اگر چارلیچاپلین هم باشی، حق نداری علیه ارزشهای لیبرالیستی حرف بزنی. حق نداری ارزشهای مقابل لیبرالیسم را ترویج کنی. حق نداری طوری رفتار کنی که از بعضی فیلمهایت بوی کمونیسم بیاید. اگر چارلیچاپلین هم باشی، باید اینجا بازپرسی شوی، یا اگر نمیشوی باید بروی تا آخر عمرت در سوئیس زندگی کنی و در همانجا بمیری!
این نظریه به شکل دیگر در ایران بازسازی شده است. روشنفکر ما، از آمریکا به جای اینکه هالیوود را با آن تفسیری که عرض کردم الگو قرار دهد، مککارتیسم را الگو قرار داده است. چرا؟ زیرا قرار نیست در دنیا دو هالیوود شکل بگیرد. هالیوود یکی است. یک عده باید اینجا تمام تلاششان را بکنند که هالیوود زنده بماند، منحصر بهفرد باشد و رقیبی برایش پیدا نشود. مطمئناً تنها جایی که قدرت رقابت با هالیوود را دارد ایران است، زیرا همانگونه که آمریکا نقطهی شروع تمدن جدید بود، ایران نیز نقطه شروع تمدن جدید در عالم است. نوع فراز و فرودها و قهرمانهایی که از دل این انقلاب در آمدند، برای جهان جذابیت دارد، حرف و الگوی جدیدی در عالم ارائه میکند و جریان ارتجاعی روشنفکری نمیخواهد این مسیر پیش برود. اینها میخواهند جریان ارتجاعی علم کنند و برگردند. در ادبیات سینمایی ما تا الان یک کتاب هم راجع به مککارتیسم ترجمه نشده و خیلی کم در موردش صحبت میشود. شما اگر استانلیکوبریک هم باشید و فیلمی بسازی که جنگ فرانسه را زیر سؤال ببرد، در فرانسه که مهد دموکراسی(!) و منشأ انقلاب کبیر است، ۱۸سال فیلمت توقیف میشود! راههای افتخار استانلیکوبریک ۱۸سال توقیف است. چرا؟ چون چند سؤال راجع به جنگ فرانسه کرده است.
• جنگی که در آخر، برادر، برادر را اعدام میکند.
آنوقت در ایران فیلمی با پول دولت ساخته میشود، به نام طبل بزرگ زیر پای چپ (کاظم معصومی،۱۳۸۳). در جایی دیگر (مهدی کرمپور،۱۳۸۱)، رزمندهها را یک مشت دیوانه نشان میدهد که یکسری بلندگوها آنها را تحریک میکنند که حمله کنند و در نهایت کشته میشوند. این ژانر ضد دفاع مقدس است که مجوز میگیرد، ساخته و اکران میشود و حتی وارد سینمای خانگی میشود. کارگردانش هم بیانیه امضاء میکند که حال سینمای ایران بد است! تو در فرانسه جرأت داری برو این فیلم را بساز. به استانلیکوبریک اجازه نمیدهند تا چه رسد به تویی که پنجفیلم ساختهای که آخرینش یک فیلم متوسط است.
• یک بحث دیگری که مطرح میکنند، این است که یک عده میخواهند سینمای باریبههرجهت، بیدغدغه و بیمسئله داشته باشیم و سینمای دولتی، سینمای خنثی است و… .
جریان روشنفکری با دوسینما مشکلی ندارد؛ یکی «سینمای تخدیر» و دیگری «سینمای یأس». امید بین این دو است، امید یعنی خوشبینی واقعبینانه، تخدیر یعنی خوشبودن الکی و یأس هم یعنی بدبینی افراطی. سینمایی که بیمسئله است و سینمایی که القای بنبست میکند، هردو در روشنفکری جا دارد، اما سینمایی که طرح مسئله میکند جا ندارد. سینمای روشنفکری میخواهد القای بنبست کند. نمیخواهد طرح مسئله کند. فیلم جدایی نادر از سیمین اصلاً طرح مسئله نمیکند. جدایی نادر از سیمین القای بنبست میکند؛ این جامعه قدرت پاسخگویی به مسائلش را ندارد، بنابراین باید رفت، این جامعه تمام شده است. دین حتی قدرت این را ندارد که یک خانواده را به خوشبختی برساند، چه برسد به یک جامعه؛ القای بنبست! یا فیلمی که اخیراً اکران شده، انتهای خیابان هشتم، القای بنبست میکند. شما طرح مسئله نمیکنید. از آنطرف هم تخدیر؛ پوپک و مشماشالله میسازند، روشنفکرترینها که از هر دهکلمه، چهارتا فرانسوی میگویند، پوپک و مشماشالله میسازند و یکدهم حتی یکصدم اخراجیها با واکنش فضای روشنفکری مواجه نمیشوند. آنها میگویند سینمای اخراجیها فیلمفارسی است، پس پوپک و مشماشالله و دهرقمی چیست؟ سینمای انقلاب اسلامی سینمای امید است؛ از آژانس شیشهای گرفته تا بچههای آسمان، زیر نور ماه، لیلی با من است تا وضعیت سفید. آژانس شیشهای فیلم الکی خوشی است؟ فیلم تخدیری است؟ یا فیلمی است به شدت تلخ که در عین حال القای بنبست نمیکند؟ نداشتهها، محدودیتها، مشکلات و معضلات را میبیند و داشتهها را هم میبیند.
در سریال وضعیت سفید تقریباً ناهنجاری و معضلی در جامعه نیست که در این فیلم دیده نشود؛ اعتیاد، درگیریهای خانوادگی، طلاق، فرار از سربازی، ارتباطات بیرون از ازدواج و…، یعنی از نظر سیاهنمایی نمرهاش بیست است، اما در کنارش سفیدیها، مادر، نماز، حماسه، ایثار و شهید را هم میبیند. این یعنی سینما، یعنی جذابیت. سینمایی که صرفاً القای یأس کند نمیتواند عمر کند، مگر با تنفس مصنوعی که این تنفس مصنوعی را چه کسی میدهد؟ رسانه و جوایز خارجی؟ آقای کیارستمی در تهران فیلم میسازد کسی نمیرود ببیند، مگر میشود این فیلم بد باشد؟ این فیلم دهجایزه گرفته! مزخرفترین فیلمها که کوچکترین جذابیت و قابلیت سینمایی ندارند، در کن جایزه میگیرند. آقای رسولاف جایزه میگیرد و کلی خبرساز میشود. آژانس شیشهای از هیچ جا جایزه نمیگیرد. در کل جهان آقای حاتمیکیا را هیچکس نمیشناسد، اما آقای کیارستمی را صدبرابر حاتمیکیا میشناسند. چرا؟ آخر نباید از خودمان سؤال کنیم؟ بازمانده چرا هیچ جایزهای نمیگیرد؟ بازمانده از نظر سینمایی ضعیفتر از ده آقای کیارستمی است؟ چرا او صد برابر فیلم آقای سیفالله داد دیده میشود. «فیلمفارسی» و «فیلمفرنس» هر دو یکی است، زیرا هر دو در بیاعتنایی به واقعیتهای جامعه ایران مثل هم هستند؛ چه آن فیلمی که معضلات را نمیبیند و صرفاً دمغنیمتی و خوشباشی را تبلیغ میکند و چه آن فیلمی که مثبتها را نمیبیند و افسردگی، دلمردگی و تسلیم را پیشنهاد میکند.
امروز روشنفکری در ایران اصلاً به دنبال طرح مسئله نیست و از طرح مسئله میترسد. اینها میگویند مسئله نداریم. مسائل ما طرح شده و به جواب رسیده است، جوابش هم تسلیم است و تمام شد. حق ندارد کسی فکر کند. اگر ملت فکر کند، ممکن است بتواند اورانیوم غنی کند. ملتی که بخواهد فکر کند، ملت خطرناکی میشود. تعریف منطقی فکر چیست؟ میگویند، فکر؛ حرکت از معلوم به سمت مجهولات است. استفاده از داشتهها برای بهدستآوردن نداشتهها است. اما اینها میگویند ما اصلاً داشتهای نداریم که بخواهیم به آن فکر کنیم و تنها پیشنهادشان دستکشیدن و تسلیمشدن است. مبنای فقه امام؛ زمان و مکان بود. میگفت ما باید زمان و مکان را جدی بگیریم. دو گروه با او دشمن بودند؛ یکی متحجرین و دیگری روشنفکران. متحجرین زمان را درنظر نمیگرفتند و روشنفکران مکان را. مکان یعنی چه؟ یعنی امکانات و تمکن ما. امام، هم امروزی و هم ایرانی بود. متحجرین نمیخواستند واقعیتهای زمان را در نظر بگیرند. روشنفکران نمیخواستند این همه امکاناتی که در این مکان در ایران امروز وجود دارد را در نظر بگیرند.
اصل تکاپویی که امروز خرج میکنند، نشاندهندهی بحران جدی در جریان روشنفکری است، یعنی اینها هرچه بیشتر دروغ میگویند و هرچه بیشتر مسائل خودشان را به دیگری منتسب میکنند، عمق بحرانشان بیشتر نمایان میشود، زیرا صد سال تلاش کردند که واقعیت جامعهی ایرانی را انکار کنند و توهمات خودشان را اثبات نمایند، از مشروطه تا الان این تلاش ادامه دارد. در پیروزی انقلاب، ضربه اساسی خوردند و آخرین ضربه هم همین انتخابات دهم بود. انتخابات دهم اوج توهم آرمانگرایان لیبرال بود که با یک کوه عظیم ۲۵میلیونی برخورد کرد که هنوز نتوانستهاند آن را هضم کنند و با این واقعیت کنار بیایند، زیرا یوتوپیایشان غرب است و آرمانشان هضم در نظم جهانی است. بنابراین ۲۵میلیون ایرانی که خلاف خواستههای آنها رأی دادند، اصلاً وجود ندارند و باید انکار شوند! این یعنی ایدئولوژی، این یعنی آگاهی کاذب. لذا با تمام وجود ایستادهاند که سینمای ایران یک سینمای واقعگرا نشود. تا آنموقع که ارزشهای جامعه استحاله نشده و واقعیتهای جامعهی ایرانی واقعیتهای غربی نشده، رسانه نباید بازتاب واقعیت باشد، باید هپروتی باشد. اگر جمهوری اسلامی هالیوود داشته باشد، اگر جمهوری اسلامی بتواند داشتهها و دشمنانش را یعنی فرصتها و تهدیدهایش را در آیینهی سینما به نمایش بگذارد، قاعدتاً برای آمریکا و آمریکاپرستها خیلی خطرناک است. صدها و هزارها فیلم و سریال در هالیوود، در دفاع از حکومت و ایدئولوژی آمریکا توسط فیلمسازان ساخته میشود. مگر کاپیتالیسم یک نظام ارزشی نیست؟ چطور فیلمی که بیلیوایلدر در دفاع از کاپیتالیسم میسازد، نه سفارشی است، نه دولتی و نه ایدئولوژیک!! اگر نظام آنها ارزشی نیست، پس مککارتیسم یعنی چه؟ در اصل، مککارتیسم تأسیس شده برای دفاع از «ارزش»های آمریکایی. کلی کارمند اخراج میشوند، کلی فیلمساز تحریم و تبعید میشوند که نظام کاپیتالیستی میخواهد از ارزشهای خودش دفاع کند. این برخوردی که جریان روشنفکری با جریان والاستریت میکند، که نمونهاش را هم در برنامهی هفت دیدیم که میگویند «نوار است»، یعنی برخورد ایدئولوژیک! یعنی پروپاگاندا، یعنی قبول نکردن و پنهان کردن واقعیت، زیرا با آرمان آنها در تضاد است. میگویند وقتی اسم آمریکا میآید شما اسکار را به یاد بیاورید، نه ترور «داریوش رضایینژاد» جلوی دختر سهسالهاش را! وقتی میگویند آمریکا، یادتان نیاید که هواپیمای مسافربری شما را زدند، شما افتخار کنید که یکسری برای آدمی که به ملت خودش گفته دروغگو، کف میزنند. آمریکا یعنی اسکار و دیگر هیچ! این یعنی پنهانکردن واقعیت و برخورد ایدئولوژیک! آن آقا میرود بالای منبر میگوید من به همه دنیا اعلام میکنم ما با دشمنانمان دشمن نیستیم، ما با کسی که هواپیمای ما را زد دشمن نیستیم، ما با کسانی که دانشمندان ما را ترور کردند دشمن نیستیم؛ در حالی که فقط چند روز از ترور احمدیروشن میگذشت!!
مهمترین خیانت جریان روشنفکری این است که واقعیت را توهم جلوه میدهد و توهم را واقعیت. واقعیت، اسکار، ونیز، کن، مونترال، خرس نقرهای و شیر طلایی است! دویستهزار شهید دروغ است، کودتای ۲۸مرداد دروغ است، ترور دانشمندان هستهای دروغ است، تحریم قطعات یدکی هواپیما دروغ است. دلیل اینکه الان خیلی به جوشوخروش افتادهاند این است که واقعیات جمهوری اسلامی بیشتر تثبیت میشود و اینها برای پنهانکردن و مقابله با واقعیتها و تبلیغ نظام ارزشی آرمانی خودشان نیازمند تلاش بیشتری هستند، نیازمند این هستند که محدودیتهایشان کمتر شود، اساسنامهی خانهی سینما را عوض میکنند که با آزادی بیشتری بتوانند علیه اسلام، انقلاب و واقعیتهای برآمده از این نظام ارزشی موضع بگیرند و به یوتوپیای خودشان خدمت کنند.
در بیستسال گذشته، هرچقدر کشور قدرتمندتر و نظام مستحکمتر شده، انعکاسش در سینما کمتر بوده است، یعنی یک تناظر معکوس بین سینما و واقعیتهای ایران اسلامی وجود دارد؛ هرچقدر که در واقعیت پیشتر برویم، در آیینهی سینما عقبماندهتر تصویر میشویم!! ما در بیستسال گذشته در وجوه علمی، سیاسی، اقتصادی و صنعتی خیلی رشد کردیم، اما سالبهسال بیاعتنایی مجموعهی فضای سینمایی، به فرصتها و واقعیتهای جامعه بیشتر میشود!
• اما بالاخره اینها هم هستند و سهم خودشان از فضای سینما را میخواهند.
اصلاً اینطور نیست. اینها دنبال سهم خودشان نیستند، دنبال بیسهمکردن دیگران هستند، زیرا میخواهند در آن برج عاج روشنفکریشان بنشینند و با همه از منظر استکباری خودشان با طعنه و تحقیر و استهزاء روبهرو شوند، اینها نمیتوانند بپذیرند که در عرصهی فرهنگ یا سیاست، جمهوریت برقرار باشد. آخرین گواه همین فتنهی اخیر بود. نمیتوانستند تحمل کنند، بنابراین ۲۵میلیون آدم را به راحتی انکار کردند. چرا؟ چون میتوانند. چون رسانههای مدرن این قدرت را میدهد که در فضای توهمی فرو روند و دیگران را حذف کنند و به خودشان القا کنند که «ما بیشماریم!» در سینما این اتفاق دارد میافتد. اینها از جمهوریت میترسند و یک اقلیت تجزیهطلب هستند.
برمیگردم به حرف اولم که مواظب باشیم مسئله را غلط نفهمیم. بنده هیچ مخالفتی با فیلمساختن روشنفکرها در کشور ندارم؛ مشروط بر آنکه اوضاع سینمای ما به حالت طبیعی برگردد. از این حالت گلخانهای مصنوعی و مسخره در بیاید. اصل مسئله این است که باید جریان تولید سینمایی بماهو سینما در این کشور شکل جدی بگیرد، وگرنه تا آن موقعی که سینمای ما سینما نباشد ایرانی نخواهد بود و بالعکس.
پینوشت
۱٫ فرمانده ناوگروههاى قرارگاه نوح نبى(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. عملیاتی که نام شهید مهدوی را در تاریخ ایران ماندگار کرد به این شرح است: «در سال۱۳۶۶، سال آغاز اولین دور از جنگهاى دریایى میان قواى نظامى جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجى بود که این جنگ در ادبیات سیاسى با نام «جنگ اول نفتکشها» شناخته مىشود. مسئولیت اصلى عملیاتى در این میدان، بر عهدهی نیروى دریایى سپاه پاسداران بود و روش عملیاتى سپاه بر استفاده از قایقهاى کوچک تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق» تکیه داشت. نقطه اوج این جنگ، طرح ناکام حمله به بندر نفتى «رأسالخفجى» و عملیات موفق سرنگونساختن هلىکوپترهاى نیروى دریایى آمریکا بود که توسط ناوگروههاى قرارگاه نوحنبى(ع) به فرماندهى شهید نادر مهدوى به اجرا درآمد. هرچند در جریان عملیات شهادتطلبانه علیه هلىکوپترهاى آمریکایى، اکثر اعضاى این ناوگروه به شهادت رسیدند، اما بدون شک ۱۶مهرماه۱۳۶۶ را بهواسطه رویارویی مستقیم با نیروهای نظامی ارتش آمریکا در خلیج فارس، باید یکی از درخشانترین مقاطع تاریخ دفاع مقدس دانست. شهید نادر مهدوی پس از اسارت بر عرشهی ناو جنگی«یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجههای قرون وسطایی سربازان آمریکایی قرار میگیرد و سینهاش با میخهای بلند آهنین سوراخ میشود. وی پس اصابت تیرهایی به بازو، قلب و پیشانی، به شهادت میرسد. پیکر مطهر شهید مهدوی با دستهای بسته به نیروهای ایران تحویل داده شد.»
۲٫ اسماعیل نوابصفا در کتاب خاطرات خود به نقل از حسین گلگلاب، شاعر سرود «ای ایران» آوردهاست: «وقتی در سال۱۳۲۳ ایران تحت اشغال متفقین بود، بعدازظهر یکی از روزهای تابستان در خیابان، شاهد حرکات دور از نزاکت بعضی از سربازان خارجی با مردم بودم و از ناراحتی نمیدانستم چه کنم، بیاختیار راه انجمن موسیقی را که تازه تأسیس شده بود، پیش گرفتم. وقتی روحالله خالقی مرا دید، گفت: «چرا ناراحتی؟» واقعه را برایش تعریف کردم. او گفت: «ناراحتی فایدهای ندارد بیا کاری کنیم و سرودی بسازیم.» این بود که سرود «ای ایران» خلق گردید.»
۳٫ بالاترین نشان کشور فرانسه است که ناپلئون بناپارت در سال۱۸۰۲میلادی آن را بنیان گذاشت. این نشان به خاطر کمکهای نظامی، فرهنگی، علمی یا اجتماعی به فرانسه، افراد و از جمله کسانی که شهروند فرانسه نیستند، اهدا میشود
۴٫ قَوّاد کسی است که امکان بهرهگیری از روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج را برای دیگران فراهم میکند.
۵٫ اصطلاحی است برای اشاره به فعالیتهای بهاصطلاح ضدکمونیستی «کمیتهی فعالیتهای ضدآمریکایی» به رهبری سناتور جوزفمککارتی با حمایت سنا، در آغاز دورهی جنگ سرد، که موجب شد موجی از عوامفریبی، سانسور، فهرستهای سیاه، گزینش شغلی، مخالفت با روشنفکران، افشاگریها و دادگاههای نمایشی و تفتیش عقاید، فضای اجتماعی دههی ۱۹۵۰ آمریکا را دربرگیرد. طرح «خطر کمونیسم» ابزاری بود که محافل حاکم بر جامعه آمریکایی با اتکای بر آن، سیاستهای خود درخصوص «طرح مارشال» و ایجاد «ناتو» را دنبال میکردند و در هر دوی این فعالیتها، انگیزهی اصلی، تحقق خواست سرمایهداران بینالمللی آمریکا و شورای روابط خارجی به منظور ایجاد «نظم جهانی» مورد نظرشان، البته به رهبری ایالات متحده بود. در این دوران که مورخان از آن به عنوان دوران تاریک سینما و تاریخ آمریکا اسم میبرند، مککارتی، هالیوود را هم عرصه تندرویهای خود کرد و به بهانهی حضور کمونیستها در هالیوود، جنگی تمامعیار بر علیه عوامل سینمای آمریکا، بهجز رؤسای یهودی کمپانیها آغاز کرد، بهطوریکه تا سال۱۹۵۴ حداقل ۲۱۴نفر از کارکنان سرشناس هالیوود به جرم کمونیستبودن فراخوانده شدند. در طول این مدت بسیاری از افراد شاغل در هالیوود، به اتهام کمونیستبودن شغل خود را از دست دادند و به طرق مختلف آزار و اذیت شدند. نکته جالب توجه، شباهت زیاد این مبارزه ضدکمونیستی با روشهای مرسوم در کشورهای کمونیستی بود.