امسال كساني كه ده سال بعد از انقلاب به دنيا آمدند وارد دانشگاه ميشوند. كساني كه نه مشروطه را ديدهاند، نه شهريور 20 را، نه خرداد 42 را، نه 22 بهمن را، نه سال شصت را، نه جنگ را، نه دوران امام را و… .
كساني كه هيچ درك مستقيمي از هيچكدام از فضاهاي انقلاب و جنگ و توسعه و … نداشتهاند.
**
در يكي از كتابهاي عربي دوره راهنمايي عكسي از شهيدان رجايي و باهنر در كنار هم چاپ شده است. يكي از دوستان معلم تعريف ميكرد كه دانشآموزان هيچ شناختي از رئيسجمهور و نخستوزير شهيد كشورشان نداشتند و بعد از آنكه من بهتزده و عصباني فصل مشبعي در فضايل آن دو بزرگوار برايشان توضيح دادم يكي از بچهها دست بلند كرد و پرسيد:”ببخشيد، كدامشان رجايي است”؟
**
شايد باوركردني نباشد ولي دوست ديگري كه در دانشگاه تدريس ميكند ميگفت دانشجويي در پاسخ اين سوال كه”در سوم اسفند 1299 چه اتفاقي روي داد؟” نوشته بود :”كودتاي 28 مرداد!”
**
ممكن است در اين مثالها خدشه كنند اما چه كسي ميتواند از عملكرد جمهوري اسلاميدر تبيين تاريخ انقلاب براي نسلهاي جديد دفاع كند؟
**
اين فاصله گرفتن از تاريخ و بياعتنايي به واقعيات انقلاب اسلامياز كجا ريشه ميگيرد؟
نگويند كه چندين مركز و دفتر و سازمان و مؤسسه و … براي ثبت و ضبط وقايع تأسيس شده و پژوهشگران مشغول كارند و … .
**
سخن از كاري نيست كه بايد ميشده و نشده است. سخن از كاري است كه ميتوانسته بشود و نشده است.
**
نگاهي به آمار بيندازيم.
**
كساني كه خاطرات خانم دباّغ از دوران مبارزات پيش از انقلاب را خواندهاند اذعان ميكنند كه جدا از اطلاعات و آگاهيهايي كه در اين كتاب هست و به درد پژوهشگران و محققان تاريخ انقلاب ميخورد، جذابيت و گيرايي خاصي در آن وجود دارد كه هر مخاطبي را به خود جلب ميكند. چاپ اول اين كتاب در سال 1382 منتشر شد. و امسال در نمايشگاه كتاب تهران سومين چاپ آن وارد بازار شد.
نكته مهم در مورد اين كتاب تيراژ آن است كه مجموع سه چاپ آن به 9000 نسخه هم نميرسد. اين در حالي است كه جدا از جمعيت هفتاد ميليوني ايران صدها هزار پايگاه بسيج، مدرسه، كتابخانه، دانشكده، خانه فرهنگ، كانون فرهنگي، مسجد و … وجود دارد كه مستقيم و غير مستقيم از بودجههاي دولتي و عموميتغذيه ميشوند. در اين زمينه كتابهاي متعدد ديگري را نيز ميتوان مثال آورد. مانند خاطرات احمد احمد، خاطرات جواد منصوري، خاطرات طاهره غيوران و … . اما بياعتنايي به تاريخ انقلاب را نميتوان در حد همين مثالهاي جزئي و موردي فروكاست. به نظر ميرسد روي گرداندن از گذشته دور و نزديك انقلاب اسلامي ابعاد و سيعتري دارد كه از ريشههايي عميقتر از نابسامانيهاي مديريتي و تبليغاتي سرچشمه ميگيرند.
**
بيست و هفت سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي، نوجوانان و جواناني كه سالهاي متمادي عمر خود را در سيستم آموزشي نظام يا پاي تلويزيون جمهوري اسلامي گذراندهاند ذخيرههاي تيم آرژانتين را بهتر از نمايندگان و وزراي شهيدِ هفتم تير ميشناسند نسلي هم كه جدا از آموزشهاي عموميبهطور خاص و براي مقابله با تهاجم فرهنگي تربيت شدهاند نيز وضع بهتري از دوستان فوتبالزدهشان نسبت به تاريخ انقلاب ندارند.
آنها اگرچه در دورههاي متعدد تربيتي و آموزشي بسيج و نهاد و امور فرهنگي و كانون و مركز و … شركت كرده و از جزوات بيشماري كه با بودجه مقابله با تهاجم فرهنگي منتشر شده است استفاده كردهاند در بياطلاعي از”تاريخ” همتراز كلكسيونداران نوجوان عكسهاي ديويد بكام و مارادونا هستند.
**
علت چيست؟
**
چرا نسل تربيتشده گفتمان تهاجم فرهنگي، تاريخ انديشه غرب (و البته نه واقعيت غرب) را به مراتب بهتر از تاريخ انقلاب ميشناسد؟
چرا ياد گرفته است كه مباني انقلاب و نظام را در يك فضاي انتزاعي و فلسفي اثبات كند و شبهات را با محكهاي منطق صوري جواب بگويد؟
در اين زمينه گمانههايي را ميشود طرح كرد.
**
عدهاي انقلاب را نوزاد زودرس ميدانستند. و آرزو ميكردند كاش خداوند تقدير خود را لااقل يكي دو دهه به تأخير ميانداخت و يا مجاهدان عرصه درگيري با طاغوت عاقلانهتر رفتار ميكردند و با مشاهده خلاء تئوريك، تنزهطلبي پيشه كرده و ميگذاشتند وقتش برسد!
**
برخي حركتهاي انتزاعي دهه هفتاد در بازتعريف مباني انقلاب اسلامي و دامن زدن و ضريب دادن به شبهات به بهانه پاسخگويي به آنها در اصل حركتي ارتجاعي بود كه ميخواست جنين نظام را دوباره به دنيا بياورد.
**
نظاميكه سالها پيش از آن حتي قانون اساسياش هم شكل گرفته بود و تمام ظرفيتهاي مردميجامعه بزرگ ايران را براي تحقق اهداف آن بسيج كرده بود.
**
رهبري انقلاب ميگفت: “كار تئوريك را ميتوانيد در زمينه جنبش توليد علم يا در زمينه عدالتخواهي انجام دهيد.
ميتوانيد قانون اساسي را مطالعه كنيد و ببينيد اگر ما بخواهيم عدالت را با همان معروف متعارف كه ميفهميم تحقق ببخشيم بايد از كدام دستگاهها، چه توقعاتي داشته باشيم.”1
**
اما كار تئوريك بعضي از مراكز تنها كاركردي كه نداشت همين بود!
**
در اين نگاه ابتدا بايد روشن ميشد كه ما در اسلام جمهوري داريم يا خير؟! و اصلاً آنچه صدها هزار شهيد به فتواي مجددِ عصر برايش خون دادهاند اصالتاً اسلاميبوده است يا نه؟
قاعدتاً وقتي در مباني مشروعيت نظام تحت عنوان “دفاع از مشروعيت نظام” تشكيك ميشد نميشد مطالبهاي از دولت توسعه يا اصلاحات مطرح كرد چرا كه در يك نگرش سيستمي، ما نظاميرا تأسيس كرده بوديم كه تازه ميفهميديم دچار تناقض تئوريك! است. دوست و دشمن به تصريح و تلويح فضايي را بهوجود آوردند كه نظامي را كه تا همين چند سال پيش مشروعيتش آنقدر بديهي بود كه ميشد دهها هزار تن از بهترين و فهيمترين جوانان كشور برايش جان خود را فدا كنند ناگهان به در نگاه اينان نظامي تبديل شد”زود رس” يا “عقب مانده” كه تا سالها ميبايست راجع به مشروع بودن يا متناقض بودن يا نبودنش (موافق يا مخالف) به بحث بنشينند.
**
درخت تناور “توتي اكلها كُل حين باذن ربها” نه با ميوهها و ثمرات شگفتآورش كه به آسمان رسيده بود بلكه با ريشههايي كه برخي مغاكخيرگان حدس ميزدند داشته باشد، ارزيابي ميشد.
**
به اين ترتيب كم كم انقلاب به عنوان يك “واقعيت” كمرنگ و بيرنگ ميشد و جاي آن را “انقلاب بهمثابه يك نظام نظري” ميگرفت.
**
انقلابي كه ميشد با گوشت و پوست و استخوان در چشم و دست و دل رجاييها و چمرانها و عزتشاهيها و احمد احمدها و … حسش كرد با واژههايي تعبير و تصوير ميشد كه مابهازاي عيني و امكان تطبيق با واقعيات اجتماعي – اقتصادي جامعه نداشتند.
**
اما -آن بزرگ فيلسوف – وقتي ميخواست اسلام را معرفي كند تعابيري چون: اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانهخوردگان تاريخ تلخ و شرمآور محروميتها، اسلام عارفان مبارزهجو، اسلام فقراي دردمند را به كار ميگرفت و براي شفافترشدن اسلام ناب، مفاهيميچون اسلام رفاه و تجمل، اسلام راحتطلبان، اسلام ابوسفيان را طرح ميكرد كه از مراجع تقليد تا مردم كوچه و خيابان ميفهميدند و هنگاميكه ميخواست ارزشها و ماهيت انقلاب و نظام را حفظ كند دغدغه و توصيهاش اين بود كه:
“نشان دهيد “چگونه” “مردم” عليه ظلم و بيداد، تحجر و واپسگرايي قيام كردند و فكر اسلام ناب محمدي را جايگزين تفكر اسلام سلطنتي، اسلام سرمايه داري، اسلام التقاط و در يك كلمه اسلام آمريكايي كردند.”2
**
“نشان دهيد كه در جمود حوزههاي علميه آن زمان كه هر حركتي را متهم به حركت ماركسيستي و يا حركت انگليسي ميكردند، تني چند از عالمان دين باور دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير و زجر كشيده گذاشتند و خود را به آب و آتش و خون زدند و از آن پيروز بيرون آمدند.”
**
“به روشني ترسيم كنيد كه در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامي و مبارزه روحانيت اصيل در مرگآباد تحجر و تقدسمآبي چه ظلمها بر عدهاي روحاني پاكباخته رفت، چه نالههاي دردمندانه كردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسي و بيديني شدند ولي با توكل بر خداي بزرگ كمر همت را بستند و از تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به توفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ايمان و كفر، علم و خرافه، روشنفكري و تحجرگرايي سرافراز -ولي غرقه به خون ياران و رفيقان خويش- پيروز شدند.”
**
انقلابي كه در روايت بنيانگذار و رهبر فيلسوف و عارف و متفكرش ظهور و وجودي چنين عيني و واقعي و ملموس داشت چرا بايد از دو سو مورد هجوم تيرهاي ابهام و اجمال قرار گيرد؟
**
چرا بايد واقعيت انقلاب و تاريخ آن حتي يك دهم پاسخ به شبهات نظري يا نظريه پردازيهاي فيلسوفانه و متكلمانه و … مورد اهتمام نباشد؟
**
اين خلاء حافظه تاريخي در جامعه انقلابي ايران بيش از همه به كار چه كساني ميآيد؟ كساني كه با رجوع به تاريخ انقلاب و دفاع مقدس و … نقش خنثايشان در ميادين مجاهده آشكار خواهد شد؟
يا آنان كه چرخشهاي صد و هشتاد درجهايشان به چشم خواهد آمد؟
**
آيا رجوع به تاريخ انقلاب به مشخص شدن بداهت بسياري از ارزشهاي انقلاب و امكان تحقق آنها نخواهد انجاميد و كار را بر كساني كه سالهاست سعي ميكنند تحت پوشش حمله يا دفاع تئوريك از انقلاب و نظام،”عملكردها” و”برخورداريهاي” يكسان خود را از چشم تماشاگران اين جنگ زرگري بپوشانند سخت نخواهد كرد؟
**
از هر زاويه كه بنگريم رجوع به تاريخ انقلاب و فهم ماجراها و مجاهداني كه انقلاب را محقق كردند اگر نه شرط كافي، شرط لازم استمرار انقلاب اسلامي و گذشتنش از گردنههاي گمان و گمراهي است.
———————
1. حضرت آيت الله خامنهاي، تابستان 1382، ديدار با دانشجويان
2. صحيفه امام ج 21، صفحه 240، دي ماه 1367
* سرمقاله سوره، دوره چهارم، شماره 25، تیر ماه 1385