شما اینجا هستید   |

    عمومی : «حقیقت برو گم شو»! | مقاله راه 9+30

“بی پولی”  شیر یارانه ای را کجا می فروشند؟
نعمت الله در دومین فيلمش  هم نعمتی است برای سینمای ایران. اگرچه  بی پولی در حد “بوتیک” نباشد.  مهم ترین مزیت فیلم ایده اصلی آن است که در اقتصاد نهاد گرا به آن “ مصرف متظاهرانه “ می گویند. وبلن جامعه شناس ـ اقتصاد دان آمریکایی بین “ مالکیت” و “احراز و اظهار مالکیت” تفاوت گذاشته ودومی را اساس رفتار طبقه نو کیسه معرفی می کند. نوکیسگی در یکی دودهه اخیر خصوصا در پایتخت از تاثیر گزار ترین جریانات اجتماعی – فرهنگی  و حتی سياسی محسوب می شود. تهران به تبع توسعه تمرکز محوری که در سده گذشته در جریان بوده همواره بستر مناسبی برای پیشرفت های جهشی و چشم پر کن فراهم کرده است که  تبعات آن در فرهنگ و سیاست هم متجلی است. اگرچه نوکیسگی از واقعیت های اجتماعی یکی دو دهه اخیر جامعه ایران است سینما چندان به آن متوجه نبوده و از ظرفیت های کم نظیر دراماتیک و تصویری آن استفاده نکرده است.
بی پولی قصه یک نو کيسگي نارس  است .
نعمت الله اگر در “بوتیک” وجهه تراژیک سرمایه داری را به تصویر کشید در “بی پولی” به وجه کمیک آن رسیده است. اشکال فیلم اما در آن جاست که بین کمدی و فانتزی در رفت و آمد است. در کمدی تناقض های موجود در مناسبات واقعی در موقعیت های قصه ظهور می یابد در حالی که فانتزی متکی بر پیش فرض های غیر واقعی اما قراردادی بین فیلمساز و مخاطب است. که نمونه اش را در جشنواره امسال در “ یک وجب آسمان” علی وزیریان دیدیم.
فیلم نعمت الله اگر به قاعده کمدی وفادار می ماند وپیرنگ داستانی اش بر موقعیت باور پذیرتری در واقعیت متکی می شد می توانست سر آغاز فصل جدیدی در سینمای اجتماعی ایران باشد. زوج فیلم می شد خانه معمولی تری داشته باشند و بدون آن که چیزی از بار کمیک فیلم کاسته شود همذات پنداری بیشتری جلب کنند.
جدا از این ایراد اساسی “ بی پولی” مزایايي   دارد که نظیر آن کمتر در سینمای اجتماعی ما دیده می شود. باز کردن لنز فیلمنامه برای جا  دادن شخصیت های متعدد و متنوع که اکثرا ما به ازای عینی در جامعه “امروز” دارند و ماجرای های فرعی ای که به واسطه حضور این کاراکترها نقل می شود همه به اجتماعی شدن ژانر فیلم کمک می کند. از آن دوست دوران بچگی که عرق می خورد تا شلاقش بزنند برود پناهندگی بگیرد! تا آن رفیق زاهد سالک که برای زنش سهمیه دانشگاه می خرد تا آن پسر حاجی که دنبال کار خیر است تا پیر زنی که می داند شیر یارانه ای را کجا می فروشند تا مترجمی که کتابش سر دستش باد کرده است  و…….
البته این شهود نباید به تکرار و کلیشه برسد و هر کدام از کاراکتر های جانبی اگر در فضا سازی درست و دقیقی به کار گرفته شوند می توانند عمق فیلم را بیشتر کنند و نه آن که صرفا نمک فیلم باشند. مقایسه کنید در همین فیلم کاراکتر امیر جعفری را (رفیق معتاد) با” احمد رنجه “که اولی تکراری ،کلیشه ای  و تیپیک از کار در آمده و دومی اگرچه جای پردازش و ویرایش بیشتری هم   داشت – بدیع و جدید. یا مقایسه کنید صاحبکار فیلم بوتیک را – که رضا رویگری بازی می کرد – با صاحبکار “ بی پولی” در صحنه ای که رادان برای عذر خواهی پیشش می رود. در اولی دوربین کجاست و تدوین با چه ظرافت و وسواسی به خلق فضا و حس رسیده است و در دومی “ جزئیات” چگونه صرفا در آب پرتقال گرفتن خلاصه شده و فضا هیچ تشخصی پیدا نکرده و سر دستی جمع و جور شده است. بقیه حرف ها بماند برای اکران.
اما این سوال جدی باقی است که فیلمسازی مثل نعمت الله با فیلمی مثل بوتیک چرا بايد  بین دو  فیلمش پنج سال فاصله باشد ؟ در حالی که فیلمسازانی به مراتب ضعیف تر که نه تخصص و نه دغدغه شان همتراز اوست ….
“بیست”    اجتهاد مقلد !
فیلمی از عبدالرضا کاهانی ، حسین مهکام، پوران درخشنده ، پرویز پرستویی، حبیب رضایی، علیرضا خمسه و… “بیست” یک فیلم جمعی است و “ اجتماعی “ نه!  رستوران فیلم ،یک جزیره است. جزیره ای که جمعی به آن پناه برده اندتا از اجتماع در امان باشند. فیلم “مسئله اجتماعی “ ندارد.  مک گافین فیلم یا بهانه ای که کل فیلم بر آن بنا شده یک شعار مشهور روشنفکرانه است که از زبان روانشناس به سلیمانی(پرستویی)گفته می شود. “شما مراسم عزارا به خاطر گذشته ای کا داشتید بیشتر دوست دارید” وسلیمانی تصمیم می گیرد تالار را تعطیل کندو بیست روز فرصت می دهد به کارگر ها و…
و باز برای اینکه مخاطب شیر فهم شود که ریشه مشکلات کجاست یک وزیر شعار دیگر ( جوانی که ساز می زند) وارد می شود. (( اگر جشن و عروسی هم به اندازه عزا برگزار می شد مجبور نمی شدی تعطیل کنی))! عزا های ما عزاست واقعا یا مجلس همدلی و قدردانی و مهربانی ؟ غمهای عادی و مادی را می افزاید يا  تخلیه می کند ؟واقعا عزاداری ها در فرهنگ ایرانی چه بر مرگ و میر عزیزان و چه عزا داری های مذهبی عامل افسردگی است؟ یا رافع  آن؟ این شعار را بارها در سینما شنیده ایم. در “فرش باد” کمال تبریزی از زبان آن روحانی پیر ودر “ امشب شب مهتابه”  از آن جوان مدرن . تعجب است از فیلمنامه نویسی  مثل حسین مهکام که  قرار بوده از اميدهاي  ادبيات دراماتيک  جديد ايران  باشد چگونه حاضر به قبول چنین گزافه اي  شده است. وقتی بخواهی برای یک ادعای گزاف و بی ربط فیلمی هنرمندانه و پلان به پلان بسازی نتیجه می شود “ بیست”. پر از جزئیات و بدون “مسئله” ! باز مقایسه کنید “بیست “ را با “ درباره الی” . بیست هم مثل الی ستاره دارد و کارگردان حرفه ای دارد و ظاهرا اجتماعی است اما عمق تئوریک ندارد چون در عین اجتهاد تکنیکی مقلد روشنفکرمابی شعاری است. کاهانی اگر بتواند از سراب روشنفکری شعاری عبور کنداز بهترین فیلمسازان نسل جدید سینمای  ایران خواهد شد.
از همان اولین پلان “ بیست” که تقویم رومیزی “ کهنه” تالار سلیمانی را می بینی تا آخر سکانس دوم که با کمترین دیالوگ و فقط با تصاویر شخصیت ها و فضای فیلم معرفی می شود تا دیالوگ های موجز و چند لایه ای که چگالی پلان ها را بالا می برد. “ فقط تو مو دونی جا خواب ندارم” و… همه  نشانگر توانایی”جزیی” فیلمساز است که در نهایت به “کل” می رسد و نه “ کلی” .
چون بیست “ یک مجموعه عکس اجتماعی است و نه فیلم اجتماعی. اگر چه همین عکس ها را هم دوست داشته باشیم. نگاه کنید به تصویر پیرزن سیگار فروش کنار تالار یا بیژن در بوفه اتوبوس یا زوج آشپز در آشپزخانه که کمتر د یده شده اند در سینمای این سال ها. اما فیلم اجتماعی اگر نه آرمان لا اقل باید تفکر اجتماعی داشته باشد. فیلم اجتماعی با جامعه شناسی شروع می شود نه با روان شناسی!
یک اشکال جزئی دیگر. کاش همان قدر که فیلمساز در گریم فیروزه نگاه کليشه شکن داشته ( جدا  از اینکه در اجرا چقدر موفق بوده  یا نبوده که هیئات داوران و سیمرغ شان می گویند که بوده) برای پرستویی و گریم کلیشه ای اش فکری می کرد تا سلیمانی که قرار است محور فیلم باشد بیشتر دیده می شد.
“صندلی خالی “  فلسفه در مهد کودک
یکی از مدیران سینما کلمه قصاری دارد که : مدیر فرهنگی معلم املا نیست معلم انشاء است. حالا فکر کنید موضوع انشاء بچه های اول دبستان این باشد.: “ نظریه خود را در مورد جبر و اختیار بنویسید” ! نتیجه کار چه خواهد شد؟ “صندلی خالی “ چنین چیزی است. پول مفت بیت المال خرج کودکانی می شود که مدیریت فرهنگی تصمیم گرفته است اگر چه در جمله نویسی در مانده اند (و در شان مدیریت فرهنگی فرهیخته نیست که دیکته شان را تصحیح کند) به آنها انشائی قلمبه سلمبه بدهد.
“ صندلی خالی “ یک دلقک بازی مدرن فقط برای اعجاب تماشاگر است. فن نصفه و نیمه ای  که فیلمساز دارد فدای فکری که ندارد می شود. از اپیزود اول به بعد معلوم نیست چرا فیلم ادامه پیدا می کند شاید برای آنکه برای شرکت در جشنوارهء معلم انشا باید لااقل 80 دقیقه نگاتیو مصرف کرد. “اوج” فیلم در آنجاست که مرگ به مسخره ترین شکل به مسخره گرفته می شود. البته ایران معاصر دو  نوع به بازی گرفتن مرگ را تجربه کرده است یک نوع آن گونه که  سید حسن حسینی خطاب به شهدا  می گوید:
زین پیش دلاورا کسی چون تو شگفت
حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
و نوع دیگر آن گونه که روشنفکری نیهلیست و معنا گرا! به دنبال آن است.  واين  نوع روشنفکري  از دين   بايد هم  فقط استخاره بگير کنار امامزاده  را ببيند  چون  هردو  در بازي گرفتن  معناگرايي  و دکان کردنش  هم کار محسوب مي شوند!پیش از این نیز نقد “ باغهای کند لوس” فرصتی برای اشاره به این معنا شده بود که جدی ترین و سهمگین ترین و قطعی ترین واقعیت زندگی بشر را نمی توان به “ بازی “ گرفت.اگر مرگ “بازی” باشد لعب ولهو و زینة و  تفاخر و تکاثر جدی خواهد شد. و مرگ آمده است تا بازی بودن “لهو ولعب “ را آشکار تر کند. در هر صورت حتی اگر جایی برای این  دلقک بازی ها هم قائل باشیم تئاتر است و نه سینما. بیش از این نوشتن برای “ صندلی خالی” به معنای جدی گرفتن این خاله بازی بین مدیریت فرهنگی جمهوری اسلامی ایران و روشنفکری عقب مانده اي  است که شاید نوزاد کرو کور فیلم نماد آن باشد. مدیریت فرهنگی البته معتقد است این نوزاد عقب مانده که حاصل ازدواج فکر نیهلیستی و قدرت دولتی است حق حیات دارد و چاه های نفت باید پول حیات و هذیان آن را تا آخر عمر بدهد. اما معلوم نیست تا آن دو عاشق و معشوق از هم جدا نشوندچند نوزاد منگول دیگر روی دست ملت خواهند گذاشت!

یک وجب آسمان      فانتزی دینی  به جای دین فانتزی

یک وجب آسمان  کیلو متر ها با فیلم قبلی وزیریان “ خدا می آید” فاصله دارد. اگر چه اولی هم از لحاظ ساختار بصری و کادر بندی و رنگ آمیزی اثر چشم نوازی بود ولی “ یک وجب آسمان  “ اساسا کاری است متفاوت و پدیده جشنواره بیست و هفتم . نوجوان مستضعفی از خدا” یک وجب آسمان “ می خواهد و فرشته ای برایش می آورد. زیر فشار خانواده مجبور می شود آن را به یک سرمایه دار ( در ازای خانه ای که بعدا معلوم می شود  در طرح است!) بفروشد.سرمایه دار آسمان  را ابزار سوداگری کرده و برای تماشایش بلیط های چند صد هزار تومانی می فروشد. پسر از خدا” یک وجب آسمان “ دیگر می گیرد. و باز هم سرمایه  دارهای حریص سر می رسند تا از چنگش در بیاورند. طوفانی در می گیرد و پسرک را از چنگ آنها نجات می دهد.  آسمان اما دیگر به آسمان برگشته است!
سینمای انقلاب اسلامی در ملتقای عدالت و معنویت شکل می گیرد که هم با سینمای معنا گراي  هپروتی سکولار و هم سینمای مغرض آنارشیستی و نهیلیستی مرز بندی دارد. آسمان علی وزیریان یکی از معدود آثار این سالهاست که عدالت و اعتراض را فدای دین خنثای سکولار ها و معناگرایی موهوم مدیران سینمای ایران نکرده و به بهانه نقد نظام اجتماعی نیز دین خود را به خوشامد روشنفکرها نفروخته است. این آن نقطه کانونی است که سینمای ایده آل جمهوری اسلامی در آن شکل خواهد گرفت. پیش از این مجید مجیدی و سید رضا میرکریمی خصوصا در دو اثر بچه های آسمان و زیر نور ماه که هنوز موفق ترین کارهایشان محسوب می شود این طریق را آزموده اند و یک وجب آسمان نوید ظهور چهره دیگری در اين عرصه است.
مهمترین مزیت این فیلم ایده اصیل و نابی است که عدالت را نه زمینی محض و نه آسمانی محض می بیند. اما ساختار جسورانه فیلم و بنیان گذاری فانتزی دینی در سینمای ایران که سالهاست از درد مزمن دین فانتزی و هپروتی رنج می برد موفقیت بالاتری است. دین فانتزی صورت بندی دروغیني از دین است که در آن همه چیز با دعا و معجزه و خواب دیدن و کرامت و …. حل می شود. نوعی اسلام سکولار و مسیحی شده که کاری به کارساختارهای اجتماعی و قدرت سیاسی ندارد و با معنویت منهای عدالت راه حل های فردی و معنوی را جایگزین قیام و جهاد و امر و نهی می کند.
فانتزی دینی اما – نظیر آنچه در فیلم وزیریان دیدیم –واقعیات عادی و مادی را برای لحظاتی می شکند. تا مفاهیم متعالی وغبار گرفته ای را یادآوری کند. “آُسمان” البته هیچ توجهی را در مدیران و داوران جشنواره برنیانگیخت و حتی از راه یابی به بخش مسابقه و افتخار رقابت با شاهکارهایی چون میزاک ، صندلی خالی ، شبانه روز و …. بازماند.  “آُسمان” نشان می دهد که دایره فیلم دینی نه تنها بسته و محدود نیست بلکه این رویکرد می تواند در ژانرهای متنوع و متفاوت ظهور کند.

“کودک و فرشته”     “خشاب پرکردن دخترها در مدرسه شرافت” 

همانقدر که یک وجب آسمان کودک داشت و فرشته داشت کودک و فرشته هم وجب وجب آسمان داشت .ماجرای یک خواهر و برادر خرمشهری در روزهای اول جنگ که خانواده شان را از دست داده اند. فقط صحنه “خشاب پرکردن دخترها در مدرسه شرافت”  به کل جشنواره امسال می ارزید. حضرت نقاش زاده هم یکی دیگر از امیدهای پرفروغ انقلاب اسلامی در عرصه سینماست. اگر چه خیلی دیر اولین فیلمش را ساخته اما از آنهاست در حد مجید مجیدی می شود رویش حساب باز کرد.
بسیاری از صحنه های فیلم یادآور “دا” است و از روی خاطرات خانم حسینی و همسنگرانش ساخته شده. ادای دینش به بزرگ مرد ناشناخته دفاع مقدس حضرت بهنام محمدی هم ستودنی است. اهل فن هم که به کار بلدی و سینما شناسی اش گواهی دادند.
تنها مشکل فیلم شاید زیاد پرسه زدنش بود در کوچه ها و فضای لانگ شات. شاید اگر فضای واقعی و ازدحام داخل مسجد جامع با سرگردانی دختر فیلم در کوچه ها مونتاژ موازی می شد با اثر پرخون تر و ماندگار  تری مواجه می شدیم.
“پنالتی”    گل!
ماجرای گروهی از جنگ زدگان آبادانی که سالها بعد از جنگ هنوز در یک پالایشگاه متروکه زندگی می کنند و به دستور شرکت نفت باید آواره شوند.
همه آنچه از یک فیلم ملی و انقلابی می خواهیم. پنالتی  هم در جرگه سینمای اجتماعی است هم دفاع مقدس. شاه حسینی دارد گام به گام قله نزدیک تر می شود. پنالتی هم محلی است هم ملی ، هم تاریخی هم اجتماعی ، هم خانوادگی هم سیاسی ، هم انتقادی هم امیداور کننده ، هم سرگرم کننده هم خنده آور هم گریه آور و …. جمع آوردن این همه ویژگی محتوایی و شکلی شاید فقط در هنر ممکن باشد  و تا این مفاهیم به هم دوخته نشود و ذیل یک آرمان گرد نیاید گسلهای ذهنی جامعه در عینیت باز تولید خواهد شد. خاطر پریشان جمعی و پرسه زدن در پراکندگی های مفهومی و گفتمانی جمعیت را و جامعه را پراکنده خواهد کرد. این هنر و خصوصا سینما است که باید این کثرات  را به وحدتی بکشاند و تمامت جامعه را – مشکلاتش را و مسائلش را و مصایبش را و مزایاو نعمات و مواهبش را – به او بنمایاند. پنالتی از معدود آثار سالهای اخیر سینمای ایران است که به چنین موفقیتی دست یافته است. تنها مقایسه صحنه ورود زنان به ورزشگاه در پنالتی با “آفساید” جعفر پناهی  کافي است که نشان دهد تفاوت نگاه جامعه گرای مصلحانه با نگاه فرد گرای غرب زده تا کجاست  و در این مصاف کدام رویکرد عمیق تر وصادقانه  تر و حتی مفید تر و کاربردی تر است.
اشکال اصلی فیلم شاید این باشد که قصه  بايد زودتر شروع شود و در عین التزام به معرفی فضا و شخصیت ها ماجرای اصلی هم همزمان با معرفی اولیه فضا و آدم ها آغاز شود.
“تردید”       تردد
یکی از بازیگران فیلم بعد از اولین نمایش با شرمندگی می گفت : “ نمی گذاریم این را اکران کند. مجبورش می کنیم دوباره تدوین کند ، وقت نداشت وگرنه فیلم خیلی خوبی می شد….” و همین فیلم شد پدیده جشنواره با 10 کاندیداتوری و چهار جایزه مهم! مقایسه اش کنید با پنالتی. نه حرف تازه و مهمی زده است ، نه به اندازه آن سرگرم کننده است ، نه ملی است  و نه حتی هنری. روایت جذاب و خلاقانه زندگی جاری در امروز جامعه کجا  و آداپته کردن ناموفق یک نمایشنامه مشهور انگلیسی (با دهها نسخه مشابه ) با زندگی ایرانی کجا؟ و کدام زندگی ایرانی ؟ و زندگی کدام ایرانی ؟ با بودجه و امکاناتی به مراتب بیشتر از پنالتی. و فضای رسانه ای و مدیریتی سینمای ایران اینقدر تحویلش می گیرد. چرا ؟ شاید به خاطر تردیدی که حضرات در تعریف سینمای ملی و مطلوب دارند و تردد و سرگردانی  شان بين  شکسپیر و قجر و تجدد و معناگرایی و …. این تردید و تردد هرگز یقینی را که در پنالتی و یک وجب آسمان و اخراجی هاست بر نمی تابد و آنها را حتی شایسته رقابت با چنین آثار فاخر و فخیمی نمی داند.
“11 دقیقه و سی ثانیه”   بنیان گذاري  يک  ژانر
یک فیلم منحصر به فرد دیگر . و بازهم در حاشیه و بی هیچ توجهی. ماجرای نطق تاریخی امام در روز شروع جنگ تحمیلی و تلاش چند تا از بچه های تلویزیون برای رساندن به موقع پیام امام به پخش. و گره افتادن در کارشان و …. کاش سیما فیلم همه کارهای سردستی و بی فایده دیگرش را تعطیل کند و فقط و فقط به همین یک “ژانر” بپردازد : ژانر دهه شصت !
دهها هزار ماجرای کوچک و بزرگ در این دهه استثنائی تاریخ چند هزار ساله ایران دارد خاک می خورد و سیما فیلم مشغول ساختن فیلم هایی مثل “اسب”  است. بهروز افخمی با این فیلم بنیان ژانری را گذاشته است که جدا از محتوای بدیع ، ناگفته و دراماتیکش از لحاظ فرم و سازماندهی نیز متفاوت و ممتاز است و می تواند به سرعت تکثیر شود. بدون آنکه به تکرار بیفتد و جذابیتش را از دست بدهد چرا که بخش مهمی از جذابیتش را به خاطر پیوند با حقایق ناگفته تاریخ معاصر و انطباق با تجربه تاریخی ملت دارد. در مورد “11 دقیقه و سی ثانیه” بیش از اینها باید گفت و نوشت که می ماند برای بعد.
“به کبودی یاس”   جبهه زندگی
اتفاق جدیدی در سینمای دفاع مقدس . اردکانی حالا باید به فکر ساختن فیلم بزرگش باشد. تجربه هایش به حدی رسیده و قابلیتهایش که از او انتظار داشته باشیم در قامت یکی از فیلم سازان تراز اول انقلاب ظهور کند. در او هم جرات نوآوری های تکنیکی است – آن گونه که در روایت غیر خطی قصه در کبودی دیدیم و در بکارگیری بازیگران گمنام و غیر سینمایی – و هم شجاعت نقد درون گفتمانی (نگاه کنید به سکانس مواجهه برونسی با روحانی تشریفاتی سپاه) و هم بصیرت و طمانینه ای که آن جسارت را به بیراهه نبرد. امتیازات کبودی یکی در رفت و آمد دوربین است بین جبهه و پشت جبهه و دیدن بسیجی ها در جبهه زندگی ، در کنار زندگی در جبهه ،دیگری در نشان دادن “تنوع” بسیجی ها و پس زمینه های متفاوت اجتماعی ، خانوادگی ، فرهنگیشان و دیگر ورود به یک حوزه ممنوعه یا متروکه: تفکیک نیروهای ستادی و عملیاتی جنگ که در چالش بین برونسی و ستادی های نظامی و معمم ظهور می کند  و شاید بتواند نقطه شروعی برای گشودن اين پرونده مفصل و ناگفته در تاریخ دفاع مقدس باشد که اتفاقا ظرفیت های دراماتیک و سینمائی بالائی هم دارد.
سینمای پشت جبهه هم که در “کبودی” بخش غالب است بیست سال پس از پایان جنگ هنوز جایگاه در خوری پیدا نکرده است .در حالی که اگر صدهزار نفر در جبهه درگیر جنگ بودند میلیون ها ایرانی دیگر در پشت جبهه با آن نسبتی داشتند. یا عزیزی از آنها در جبهه بود یا دست اندر کار پشتیبانی بودند یا مشغول خيانت  یا بی خیال و بی تفاوت یا … پشت جبهه گنجینه مضامین دفاع مقدسي نابی است که اعتنا به آن می تواند فصل نویی در این عرصه باز کند که  برای امروز هم حرفهای گفتنی بیشتری داشته باشد. مجاهدان در مقایسه با قاعدان بهتر دیده و شناخته می شوند. اگر آن فیلم ساز مشهور جنگ به این جا رسیده است که بپرسد : “چرا جنگیدید ؟!” شاید به آن خاطر است که کسی از خائنان و قاعدان نپرسیده است که “چرا نجنگیديد  ؟”
سینمای پشت جبهه مشحون از پرسشها و مسئله ها و ماجراها است.
به کارگیری بازیگران محلی از دیگر ویژ گیهای اثر است که بنظر می رسد در آن افراط شده است. بکارگیری بازیگر گمنام  و البته توانا و دلنشین در نقش اول مطمئنا به بداعت و ابتهاج اثر کمک شایانی کرده است اما اگر این فیلم با همین فیلم نامه و کارگردانی در برخی از نقش های دیگر از بازیگران حرفه ای و چهره سینما استفاده می کرد مطمنا در ترازی بالاتر می نشست و خاطره عمیق تری از خود بجا می گذاشت.
زاد بوم    “ حقيقت برو گم شو”!
ويترين مديريت فرهنگي جمهوري اسلامي.
پرهزينه ترين فيلم جشنواره با مديريت مشترک دو نهاد اصلي مديريت هنر و کارگردان در مصاحبه با بولتن جشنواره ميگويد:
«نمي خواستم فيلم ضد انقلابي بسازم» !
خيلي ممنون! و البته پربيراه نگفته وقتي بودجههاي معتنا به دولتي را ديده که خرج توليد فيلم هاي صريح تر ضد امام و انقلاب مي شود.
444 روز را که يادتان نرفته است؟ يا شايد هم اصلا به خاطرتان نمانده باشد. از بس که عادي شده با امکانات نظام عليه مباني وآرمان هايش فعاليت کردن و از آن عادي تر بودجه هاي نجومي نظام را در اختيار داشتن و براي  مباني و آرمانهايش فعاليت نکردن!
رئيس صدا وسيما در برابر اعتراض فلان هنر پيشه جوان که چرا نامم از تيزرتلويزيوني حذف شده بر ميآشوبد کلمات غلاظ وشداد بر زبان مي آورد و علنا اعلام مي کند که شديدا با مدير متخلف برخورد کرده و از بي احترامي به اين هنرپيشه محترم مکدر گرديده ولي در برابر ساخت فيلمي صد در صد آمريکايي و ضد انقلابي در مجموعه تحت مديريتش با بودجه هنگفت و توهين به امام و انقلاب دوم سکوت اختيار مي کند و کان في اذنيه وقرا.
بگذريم. زادبوم ماجراي مديريت فرهنگي جمهوري اسلامي است و نگاه جامعه شناختي اش به ايران امروز.
جوان امروز ايراني از نگاه آقايان يا عشرت طلب عاشق دوبي است يا نابغه فراري از جمهوري اسلامي و پناهنده به غرب و يا حزب الهي احمق! که در حالي که در باز است اصرار دارد از ديوار وارد شود و لاينقطع شعار بدهد. آن هم چه شعاري! براي شيرفهم کردن مخاطبان که اين جوانهاي ريشو چه موجوداتي هستند فارابي و حوزه هنري چندصدميليون دادهاند تا فرياد “ حقيقت برو گمشو! “ يک مشت جوان ريشوي احساساتي افراطي شعاري! را در اثر ملي جشنواره هفتم (يعني بهترين جشنواره طول تاريخ بقول وزير ارشاد) ثبت هنري بنمايند. بايد از نزديک با  بعضي  از اين مديران دست و دلباز و سخاوتمند دمخور بوده باشيد تا بتوانيد عمق نفرت و کينهاي که از جوانان افراطي ريشوي دشمن حقيقت! دارند را حس کنيد.
“ اين نوار را بده بابات!( بابات همان جمهوري اسلامي است) شايد فکر کنه پدر و مادري داشته هويتي داره!!”
و اين را که ميگويد؟ نماد نظام شاهنشاهي که هنوز هم در غربت شرافتش را حفظ کرده و با عرق جبين و کد يمين به دنبال نان حلال است! و به که ميگويد؟ به جمهوري اسلامي رانت خوار، قالتاق، سياستبازي که حالا که رُس ارزشها را کشيده و تا خرخره از صدقه نظام مقدس برخوردار شده فيلش (يا لاک پشتش) ياد هندوستان کرده و ميخواهد اشتباهاتش! را با گوش دادن به لالايي رژيم سلطنتي و دستگيري جوانان دل به غرب سپرده و آرماني که حداکثر سقفش محيطزيست است جبران کند.
در اين ميان البته قاب عکس کوچکي  هم به ديوار الصاق شده تا شعار دلنشين مديريت فرهنگي سخاوتمند جمهوري اسلامي که “ سرخپوست( ببخشيد) حزب الهي خوب حزب الهي مرده است” دوباره تکرار شده باشد.
چون در تمام طول فيلم و در بين همه کاراکترها حتي يک انقلابي زنده سالم وجود ندارد و هر چه خوبي است در کساني است که نسبتشان را با انقلاب اسلامي گسسته اند و هرچه بدي در کساني که حاصل مناسبات سي سال گذشته اند.
زادبوم ويترين مديريت فرهنگي امروز جمهوري اسلامي است! يادمان باشد اين فيلم نه فقط با مجوز که با سفارش، برنامه ريزي و پيگيري و سخاوتمندي مديريت فرهنگي جمهوري اسلامي ساخته شده است.
“ حقيقت برو گم شو” چشم!
فيلم با بودجه شخصي کارگردان اگر ساخته شده بود البته حرفهاي ديگري مي شد زد. آزادي است و جمهوري و همه بايد بتوانند حرف بزنند و … . مشکل اينجاست که جاي پوزوسيون و اپوزيسيون عوض شده است.
اخراجي ها 2    نشانه شناسي انقلاب
مظهر انصاف، فرهيختگي و مروت مديران جشنواره بيست و هفتم(بهترين جشنواره طول تاريخ به قول وزير ارشاد محترم)
صندلي خالي، چهره به چهره، ميزاک، موش، امشب شب مهتابه، شبانه روز و… “ فيلم “ هستند و شايسته سوداي سيمرغ در سرداشتن و اخراجي ها و يک وجب آسمان “ چيز “ هستند. جيز! هستند. و با حضورشان در عرصه سيمرغ فخامت و فاخريت سينماي ايران را ملوث خواهند کرد. زهازه! مرحبا! حبذا! به اين احترام به شعور مخاطب!
×××
اخراجي ها2 از اخراجي ها1 پايين تر مي نشيند( و اميدوارم از3 هم پايين تر بنشيند که سال آينده بقول کارگردانش در بخش جديد فيلم هاي اول و دوم و سوم!  شاهدش خواهيم بود)
اگرچه برخي فصولش خيلي خوب از کار درآمده و برخي پلان هاش دريادها ماندگار خواهد شد. اما يک در يک کلام خالص تر بود و راحت تر از دو. مهم ترين امتياز اخراجي ها2  مثل يک حضور سرشار نشانه شناسي انقلاب اسلامي در آن است. عمده فيلم هاي امسال، مثل پارسال و سالهاي قبل از آن و مثل اکثر فيلم هاي تلوزيون از نشانه هاي انقلاب اسلامي و جامعه پس از انقلاب خالي است. کليدواژه هاي جامعه برآمده از انقلاب اسلامي در آن نيست. حضور ملموس نشانه هاي انقلاب در زندگي واقعي جامعه ايران در فضاي هنر از جمله سينما انکار شده است. به اين ماجرا بعدا جداگانه و مفصل خواهيم پرداخت.
سوپر استار      سرمايه داري منهاي سيگار
قبلا بعضي مديران فرهنگي آگهي بازرگاني داده بودند که برويد سوپراستار را ببينيد تا بفهميد چه مي کند اين نگاه عميق و مديريت مدبرانه فرهنگي دولت نهم. برويد ببينيد چه کرده ايم با ذهن و زبان خانم ميلاني. ما يک چيزي مي گوييم شما يک چيزي مي شنويد! فکر کرديم آژانس شيشه اي ساخته يا زيرنورماه يا ليلي با من است يا بچه هاي آسمان يا لااقل  افسانه آه   ولي سوپر استار ساخته بود:
“ يک بازيگر جوان و مشهور سينما در گرماگرم قمار و عرق و ورق و مخلفاتش دل به نوجواني مي بازد که معلوم مي شود دختر حرام زاده خودش است از عشق ناکامي در 16 سالگي!!
دختر تلاش مي کند پدر را سربه راه کند. “پدر” موقتا سيکار را ترک مي کند ولي در نهايت دوباره به دام مي افتد دختر را از خود مي رنجاند و مستي که از سرش مي پرد دوباره به دنبال او مي گردد ولي پيدايش نمي کند.
فيلمي سرگرم کننده مثل اکثر ديگر فيلمهاي ميلاني. از آتش بس هم يک قد م جلوتر. فروش هم که خواهد کرد؟! و پيام اخلاقي هم که دارد: سيگار بد است. مشروب بیاندازه نخوريد! و… . چه حرفي باقي ميماند وقتي فيلم مژده ميدهد که بشتابيد! فرشتههاي سرمايهداري در کوچه و خيابان آمادهاند که شما را به سعادت رهنمون شوند.
زنده باد “ سرمايه داري منهاي سيگار” مکتب ايده آل مديريت فرهنگي

 

* مقاله “راه” 9+30، اسفند 1387

تگ های مطلب :
دسته بندی : عمومی
به اشتراک بگذارید : | | |