شما اینجا هستید   |

    عمومی : مسئله‌ی سینمای ایران: پیوند ژنرال ازهاری و سناتور مک کارتی!!|مصاحبه با ماهنامه «سینما رسانه»

اشاره- دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی معارف اسلامی و اقتصاد از دانشگاه امام صادق(ع). همکار روزهای پیشین سیدمهدی شجاعی در تحریریه‌ی «نیستان». سردبیر روزهای ابتدایی دهه‌ی هشتاد روزنامه‌ی «ابرار» و چهارمین جانشین سیدمرتضی آوینی در مسند هدایت یکی از یادگاری‌هایش یعنی ماهنامه‌ی «سوره». … و امروز، مسئول دفتر مطالعات جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی؛ جایی برای همه کسانی که از فشل‌بودن مکانیسم‌های رسمی مدیریت فرهنگی به تنگ آمده‌اند. سؤال‌هایمان را پیرامون وضعیت امروز سینمای ایران و جریان‌های موجود در آن با او، کسی که هم‌چون آوینی به علم و عمل توأمان اعتقاد دارد، در میان گذاشتیم. جواب‌ها بیش از حد انتظار راهگشا و منظر نگاه، آنچنانی بود که هر انسان عادلی را به فکر فرو می‌برد؛ مگر کسانی که دوست دارند به سینمای ناقص‌الخلقه‌ی این روزها وفادار بمانند.

***

• مهم‌ترین مسئله‌ی امروز سینمای ایران چیست و آسیب‌شناسی‌اش را از چه نقطه‌ای باید شروع کرد؟

یک رویکرد مغفول برای نقد آن چیزی که امروز «سینمای ایران» نامیده می‏‌شود، این است که به جای پرداختن به فیلم‏‌های موجود از یک زاویه‌ی تازه‏ شروع کنیم و بپردازیم به فیلم‏‌هایی که ساخته نمی‏‌شود! چه فیلم‏‌هایی در سینمای ایران ساخته نمی‏‌شود؟ و چرا؟ فیلم‏‌هایی که به طور طبیعی باید ساخته می‏‌شد، یعنی طبیعت سینما اقتضای ساخته‌شدن این فیلم‌ها را داشت.

قبلاً نیز من این تعبیر را به کار برده‌ام که سینمای ایران مرکب از دو دروغ است؛ یکی «سینما» و دیگری «ایران». یعنی آنچه که ساخته می‌شود عمدتاً نه واجد ارزش‎های فنی، سینمایی، هنری و به اصطلاح جذابیت‏‌های بالا برای مخاطب است و نه نسبت چندانی با «ایران» دارد. ایران به‌مثابه‌ی یک ملت و مملکت، با فرهنگ، جغرافیا، تاریخ، نقاط عطف و آدم‌های بزرگش شناخته می‎شود و با سیاست، اجتماع و اقتصادش شکل می‎گیرد. اما وقتی به آنچه که «سینمای ایران» نامیده شده رجوع می‎کنید، می‏‌بینید بسیاری از این مضامینی که ذکر شد اجازه‌ی حضور و ظهور در این سینما را ندارد، که باید پرسید چرا این‌گونه است؟

چرا چنین ظلمی به سینما شده است؟ چرا سینمای ایران که می‌توانسته از این همه ظرفیت‌های دراماتیک برخوردار شود و به‌طور طبیعی با پرداختن به این سوژه‌ها سیر طبیعی خود را به سمت کمال طی کند، از مسیر طبیعی خارج و وارد یک فضای مصنوعی و غیرطبیعی شده است؟ مخصوصاً زمانی که ما از لحاظ فنی و قابلیت نیروی انسانی در رده‌‏های بالای جهانی قرار داریم، یعنی در منطقه و در بسیاری از کشورهای دنیا این همه بازیگر خوب، فیلم‌بردار کاربلد، کارگردان، طراح صحنه، گریمور و عوامل فنی سینمایی وجود ندارند، که ما داریم. ما جزء ده‌کشور اول دنیا از لحاظ قابلیت‏ها و توانایی‏های بالقوه‌ی سینمایی هستیم. وقتی که به این فضای آماده نگاه می‎کنیم، آن سؤالاتی که عرض کردم پررنگ‏تر می‏‌شود.

مثلاً شما به عنوان یک سینماگر به جغرافیای ایران نگاه کنید؛ ایران یک موقعیت منحصربه‌فرد از نظر جغرافیایی دارد. چندکشور در دنیا داریم که دریا، دریاچه، رودهای بزرگ، کوهستان، جنگل، کویر و صحراهای بسیار وسیع را با هم داشته باشد؟ یک طرف کشور دمای هوا ۴۰درجه است، یک طرف دیگر برف می‌بارد. این تنوع جغرافیایی چقدر در سینمای ما دیده شده است؟ بالاخره یک وجه سینما، وجه زیبایی‌شناسی تصویر، لوکیشن و لانگ‌شات‌ها است، اما نه مدیوم‌شات تاریخ، نه کلوزآپ سیاست و نه لانگ‌شات جغرافیا، هیچ‌کدام در سینمای ما جلوه‌ی آنچنانی ندارد.

یکی از سرفصل‏های دیگر؛ تاریخ است. ما یکی از بزرگ‌ترین انقلاب‏‌های تاریخ معاصر جهان را در این کشور داشتیم و امروز حتی دوتا فیلم نداریم که حداقل به واسطه‌ی عطشی که مردم دنیا به شناخت این انقلاب دارند، سینمای ایران هم فرصت بیشتری برای دیده‌شدن پیدا کند. درحالی‌که این اتفاق برای سینمای فرانسه، انگلیس، ژاپن، اسپانیا، شوروی و برای جنگ‌های انفصال و همه مقاطع تاریخی ایالات متحده آمریکا افتاده است و سینمای آن‌ها را به پیش برده است. اگر ما کشوری مثل فنلاند بودیم که اصلاً قابلیت تولید سینمایی ندارد و سالی چهار تا پنج فیلم می‎تواند تولید کند، آن‌موقع شاید می‌شد گفت که چرا راجع به انقلاب فیلمی نداریم، اما وقتی سالی صد فیلم و در بیست‌سال گذشته صدها و هزاران فیلم ساخته شده و دو فیلم درباره‌ی تاریخ انقلاب تولید نشده؛ معلوم است که وضع کاملاً غیرطبیعی است. چند جلسه می‌توانیم راجع به ظرفیت‏‌های دراماتیک تاریخ انقلاب‌اسلامی حرف بزنیم؛ انقلاب‌اسلامی به معنی اخص از سال ۴۲ تا۵۷ و به معنی اعم از چندسال قبل از مشروطه مثل ماجرای جنبش تنباکو، بعد از مشروطه، کودتای سوم اسفند، دیکتاتوری رضاخانی، دهه‌ی پرفراز و فرود بیست، نهضت نفت، کودتا و دیکتاتوری مجدد پهلوی تا برسد به سال‌های بعد از انقلاب که خود تاریخ بعد از انقلاب حوادث ۵۷تا۶۰ و… باز یک دریایی از مضامین دراماتیک است. اینجا تأکید می‌کنم که اکنون صرفاً از موضع سینما حرف می‌زنم. هنوز وارد بحث مصالح ملی و منافع ملی نشده‌ام. از جهت سینمایی وقتی به کشور و ملتی مثل ایران نگاه می‏‌کنید در سرفصل‏‌های جغرافیایی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی و بین‏‌المللی مضامین دراماتیک و قصه‌های بسیار جذاب و مخاطبان مشتاقی برای کار سینمایی می‏‌یابید که هرکسی جدای از هر اعتقاد سیاسی و فکری و… اگر صرفاً عشق سینما داشته باشد باید به سمت این‏ها برود. مگر می‏شود یک کاسه‌بشقاب‌فروش کنار خیابان بشود رئیس‌جمهور و یک سینماگر این را نبیند؟ و قابلیت‏‌ها و جذابیت‏‌های دراماتیکی که در شهید رجایی وجود دارد را برای کار سینمایی قابل استفاده نداند؟

مگر می‏‌شود کشوری مهم‏ترین آماج و اولین هدف تمام سازمان‏های جاسوسی بزرگ دنیا باشد و در سینمایش ژانر جاسوسی این‌قدر ضعیف عمل کند؟! بیش از ۱۶هزارو۲۰۰ترور در کشور انجام شده که تا همین امروز هم ادامه دارد. این حجم از فعالیت‏‌های جاسوسی علیه ایران و در کنارش دوهزار فیلم سینمایی که ساخته شده و ژانر سینمای جاسوسی در این سینما را ببینید و مقایسه کنید با سینمای جاسوسی آمریکا! ببینید آن‏ها چقدر فیلم جاسوسی می‌‏سازند. از خاورمیانه، مریخ و همه جای دنیا می‏‌خواهند آمریکا را نابود کنند، در فیلم‌هایشان از همه جای هستی علیه آمریکا توطئه می‎کنند! آن‎ها یکی از ژانرهای اصلی سینمای هالیوود را ژانر جاسوسی و توطئه قرار داده‌اند، اما شما که با یک دشمنی وسیع واقعی طرف هستید، در سینما عرصه را خالی می‌بینید.

این‌ها همه سؤالاتی است که کسانی که عبارت دروغین «سینمای ایران» را به کار می‏‌برند باید پاسخ دهند. باید پاسخ دهند که چرا این ‏ظرفیت‌های دراماتیک از سینمای ایران دریغ شده؟ واکنش این سینما به این واقعیت‌ها با بار دراماتیک غیر‌قابل انکارشان خیلی غیرطبیعی است. معلوم است که این سینما نمی‌تواند ادعای سینما، درام، قصه و… کند. اگر دغدغه‌ی کسی سینما باشد، باید این فیلم‏ها ساخته شود.

باید فیلمی راجع به «شهیدرجایی»، «نادر مهدوی» (۱) ، «جنبش تنباکو»، «قیام گوهرشاد»، «کوه‌های تفتان» و «خلیج‌فارس» ساخته می‎شد. پس اولین مسئله این است که آن‎چیزی که امروز به‌خصوص در بیست‌سال گذشته به عنوان سینما در ایران شکل گرفته، سینما نیست و بر اساس ارزش‏‌های سینمایی و قابلیت‏های سینمایی هدایت نمی‎شود و شکل نمی‎گیرد.

• پس بر چه اساسی شکل می‏گیرد؟

براساس ایدئولوژی روشنفکرها. این‌ها سال‌هاست سینما را با این نگاه ایدئولوژیک و اِنکارگرایانه‌شان از این همه قابلیت‌های دراماتیک محروم کرده‌اند.

• چگونه؟

اگر نگویم صدها، اما ده‌ها رسانه‌ی‌ معتبر، مجلات و حتی روزنامه‌‌ی مستقل سینمایی داریم که بعضی از آن‏ها سابقه‌شان به بیش از بیست‌سال می‏‌رسد. دانشکده‏‌های متعدد سینمایی، سایت‌های مختلف اینترنتی و هزاران وبلاگ که به مباحث سینمایی، مستقلاً یا درکنار بعضی مباحث دیگر می‏‌پردازند. حاشیه‌ی سینما در ایران خیلی حاشیه‌ی ضخیمی است. من عرضم این است؛ وقتی ما وارد فضای پیرامونی سینمای داخلی می‏‌شویم، عوامل زیادی ضدسینما وجود دارند که مهم‎ترین‌شان برخورد ایدئولوژیک این فضای پیرامونی با مقوله‏‌ای به نام سینما است.

• برخورد ایدئولوژیک یعنی چه؟

یعنی چون آرمان‌های روشنفکری در واقعیت جامعه‌ی ایرانی ظهور جدی ندارد، در این شکاف وسیع بین آرمان و واقعیت، طرفِ یوتوپیای غرب‌زده‌ها را گرفته و تمام توانشان را برای انکار واقعیت‌ها و القای آن یوتوپیا به کار می‌گیرند.

امروز یک جریان ایدئولوژیک، در فضای رسانه‎ای ما شاخ و شانه می‎کشد؛ با همان تبختر و استکباری که «ژنرال ازهاری» انقلاب و دستاوردهایش را انکار می‌کرد. امروز دوربین ژنرال‌ازهاری دست متوهمین حاکم بر فضای پیرامونی سینمای ایران است. مجری رسمی صداوسیما می‌گوید جنبش وال‌استریت «نوار» است!! کدام جنبش؟ کی گفته سرمایه‌داری دچار بحران است؟! این‌ها پروپاگاند جمهوری اسلامی است!!

تا این ژنرال ازهاری‌ها با آتش‌بار رسانه‌ای‌شان سینمای ایران را قرق کرده‌اند، چه کار می‌شود کرد؟

• اما آن‌ها معتقدند که منتقدین جریان روشنفکری و غرب‌زدگی توهم دارند و واقعیت‌ها را انکار می‌کنند.

یکی از مهم‌ترین واقعیت‎هایی که در طی صد‌سال اخیر، مردم کشور ما تجربه کرده‌اند؛ واقعیت دشمنی غرب با این ملت است؛ از قاجار و قتل امیرکبیر تا دیکتاتوری رضاخان. رضاخان را چه کسی بعد از یک انقلاب عظیم ملی در ایران برای رسیدن به عدالت و آزادی سرکار آورد؟ یک آدم قلدر و دیکتاتوری مثل رضاخان با حمایت انگلیس و با سکوت و همراهی غرب‌زده‌ها حدود بیست‌سال بر کشور حاکم می‎شود که بسیاری در آن کشته می‎شوند. میرزاده عشقی، فرخی یزدی، مدرس، حتی خود داور و تیمورتاش را چه کسی کشت؟ یک دیکتاتوری خشن و عجیب و غریب که تا عمق حریم خصوصی ملت حضور پیدا می‎کند و برخلاف همه ارزش‎های ملی، تاریخی و فرهنگی ملت حتی با زور سرنیزه چادر از سر زن‏ها می‎کشد. در واقعه‌ی مسجدگوهرشاد، صدها نفر را مرده و زنده دفن کردند؛ صرفاً به خاطر اینکه گفتند ما این نوع کلاه را سرمان نمی‌گذاریم! مسجدگوهرشاد، قبل از کشف حجاب است. ملت فقط به کلاه اعتراض کرد. هنوز کسانی در مشهد هستند که زنده‎اند و آن خاطرات در ذهنشان هست که حکومت مورد حمایت انگلیس صدها نفر را در دوسه‌کیلومتری حرم، مرده و زنده دفن کرد.

در دهه‌ی بیست چه کسی ایران را اشغال کرد؟ چه جنایاتی که متفقین در ایران مرتکب نشدند! قحطی که اتفاق افتاد، تحقیری که نخبگان و نظامیان ایران از آن درامان نبودند که مشهور است، سرود «ای ایران» را هنرمندی ساخت که به خاطر تحقیری که از سوی اشغالگران دید، برانگیخته شد.۲ تا برسد به نهضت نفت. باز ملت در کودتای۲۸مرداد خیزش کرد. چه کسی ۲۸مرداد کودتا کرد؟ سرکوب ۱۵خرداد، انقلاب اسلامی و جنگ را چه کسی راه انداخت؟ این‌ها را که خود آمریکا گفت ما بودیم (چون آقایان می‏گویند تا موقعی که به غرب کاری نداشتیم آن‎‏ها به ما کاری نداشتند!! از موقعی که ما انقلاب کردیم…). درصورتی که قبل از انقلاب ملت چه‌کار کرده بود؟ با انگلیس‏ها چه کار کرده بودیم؟ در نهضت نفت، ملت جز حق خودش چه می‏خواست؟ تا… ماجراهای سال‌۶۰ و بعد هم جنگ. در سال۶۰ محبوب‎ترین چهره‎های سده‌ی گذشته ایران یکی‌یکی ترور شدند؛ از شهدای محراب، رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، بسیاری شخصیت‎های روحانی، ده‎ها نماینده پارلمان تا بسیاری از وزرا و معاونان وزرا. توسط چه کسی؟ توسط کسانی که امروز در بلژیک و فرانسه و آمریکا دفتر دارند و تا همین الان هم مورد حمایت هستند. این دشمنی‏ها آیا واقعیت است یا خیر؟ دویست‌هزار شهید، آیا نشانی از دشمنی غرب با ملت ایران است یا خیر؟ ده‏هاهزار جانباز شیمیایی، آیا نشانه‌ی دشمنی غرب، آن هم در وحشیانه‏ترین و غیرانسانی‏‌ترین شکل با این ملت است یا خیر؟ چهره‏‌های شاخص روشنفکری ایران چه اعتنایی به این‏همه ظلم و دشمنی واقعی، آشکار، صریح و وحشیانه‏ای که دشمنان ملت در طی سده‌ی اخیر انجام دادند، کردند؟ چه کار کردند؟ همین ماجرای ترورهای هسته‏‌ای، که روز روشن در خیابان، دانشمندان ما را ترور می‎کنند. سینمای ما بعد از دوسه‌سال چه واکنشی نشان داد؟

این یک بخش از واقعیت‌های مورد انکار جریان‌های غرب‌زده است. از آن طرف، واقعیتی به نام جمهوری اسلامی! واقعیتی به نام جمهوریت در کشور. درکدام مقطع تاریخ، این‌قدر ملت ما در تصمیم‏گیری‏های کلان مملکت دخیل بوده است؟

یک جریان در این مملکت نمی‏‌خواهد سینما با واقعیت‏‌ها تعامل پیدا کند و بلکه برعکس. تمام تلاش خود را می‏‌کنند که آن تصویری که غرب می‏‌خواهد از ایران ارائه دهد، در فیلم‌هایشان منعکس کنند. به نظر من سؤالات مهمی است که باید آن‌هایی که اسم وضعیت موجود را «سینمای ایران» می‎گذارند به آن پاسخ دهند.

• آن‌ها همچنان می‌گویند که این‌ها «توهم توطئه» است و توسط کسانی که می‌خواهند سینما را دولتی و پروپاگاندایی کنند ترویج می‌شود.

این نعل وارونه است. در رسانه‎های مدعی مدافع سینمای ایران، بر سر جایزه‌گرفتن فلان فیلم‏ساز ایرانی در اسکار که به اندازه کافی در صداوسیما پوشش داده نشد، چه جنجالی که برپا نشد و در سایت‌ها و نوشته‌هایشان آن را به عنوان ظلم بزرگ مطرح می‌کردند. می‏گفتند ما به خاطر مظلومیت آقای اصغر فرهادی اشک ریختیم و گریه کردیم، که چرا این حماسه‌ی بزرگ(!) و این موفقیت ملی، در بخش‏های مهم خبری ارائه نشد. خیلی از این‏هایی که واقعه‏ای مثل جایزه‌ی گلدن‌گلوب را این‌قدر بزرگ می‎کنند و بی‌اعتنایی به این واقعیت را این‌همه قبیح و زشت و ناشی از بی‏منطقی و برخورد ایدئولوژیک می‌شمارند، کل جنگ را انکار کردند!! یعنی کوچک‌ترین اعتنایی به دویست‏هزار شهید مملکت نکردند. آیا گلدن‌گلوب واقعیت است، اما نادر مهدوی واقعیت نیست؟ فتح‏المبین واقعیت نیست؟ بیت‌المقدس واقعیت نیست؟ بی‌اعتنایی به کدام یک از این واقعیت‎ها نشانه‌ی بی‏منطقی است؟ آن آقا می‎گوید کدام دشمنی؟ و این همه واقعیت را انکار می‌کند. کسی که این‌قدر ایدئولوژیک برخورد می‏کند و واقعیت‏هایی به این صراحت و به این عریانی را انکار می‏کند، معلوم است باید غرب برایش کف بزند. کدام دشمنی، آقای کارگردان!؟ می‌گوید دشمنی بین دولت‌هاست. در همان کالیفرنیا، در همان جایی که رفتی جایزه گرفتی، کلی از قاتلان ملت ایران، کلی از عناصر ساواک و منافقین تروریست، پناهنده هستند. کدام دشمنی؟!

غرب به آدم‌هایی که برایش نعل وارونه بزنند، نیاز دارد. بعد از سی‌سال، جامعه‌ای که اولین شعار انقلابش استقلال بوده را شیفته‌ی غرب و به‌تنگ‌آمده از خود نشان بدهند و بروند جایزه‌اش را هم بگیرند.

• پس آنچه را که حضرات سعی می‌کنند طبیعی و اقتضای سینما و هنر نشان بدهند، شما برعکس می‌دانید؟

وضعیت سینمای ایران از نظر سینمایی کاملاً غیرطبیعی است. بدون کوچک‏ترین بحث ارزشی و صرفاً از جهت سینمایی، سینمای ما سینما نیست. چرا؟ به خاطر اینکه به جذابیت‎های سینمایی دم‌دستی و فراوانی که وجود دارد هیچ اعتنایی نمی‎کند. این وضعیت غیرطبیعی نمی‎تواند ادامه پیدا کند. طبیعت سینما این است که فیلم‌ساز به سمت سوژه‎هایی که مخاطب ملی، منطقه‌ای و جهانی دارد برود. برای اینکه این وضعیت بیمار و غیرطبیعی ادامه پیدا کند، باید فعالیت‏هایی صورت گیرد، وگرنه به شکل طبیعی سینما متوجه این ظرفیت‎های دراماتیک خواهد شد.

چه باید کرد؟ باید صورت مسئله را غلط طرح کرد، باید نعل وارونه زد، باید سیم‌خاردارهایی کشید که کسی جرأت نکند به سمت این فضا برود. باید واژه‏ای مثل «سینمای دولتی» را ده‎ها و صدهابار تکرار کرد، بدون اینکه منظور از سینمای دولتی توضیح داده‌ شود.

• معمولاً گفته می‎شود «سینمای سفارشی».

اتفاقاً وضعیت موجود سینمای ایران (آن چیزی که الان هست و آقایان می‏خواهند حفظش کنند)، سینمای دولتی و سفارشی است. فیلم دولتی یعنی چه؟ یعنی فیلمی که خوشایند دولت باشد؟ این‏ها می‏گویند فقط و فقط تنها سینمای دولتی‌ای که بد است، سینمای دولتی ایران است، یعنی اگر دولت ایران از فیلمی خوشش بیاید آن فیلم بد است و باید به فیلم‎سازش با انواع و اقسام انگ‏ها حمله کرد و گفت تو رانت‌خواری! تو ایدئولوژیکی! تو دگمی! تو خودفروخته‏ای! و…، اما اگر دولت فرانسه نشان «لوژیون‌دونور۳» به کسی بدهد باید با افتخار آن را در صفحه‌ی اول نشریات زد و برایش هیاهو و جنجال راه انداخت. اگر وزارت خارجه‌ی آمریکا برای فیلمی بیانیه داد، باید اشک شوق در چشم‌مان حلقه بزند. چرا؟ چون دولت آمریکا یک فیلمی از ایران را به رسمیت شناخته! حالا چه اهمیتی دارد این دولت ده‌هاهزارنفر از جوانان مملکت را کشته باشد. کاخ الیزه بیانیه بدهد و از فیلمی تعریف کند، خوب است و خیلی هم نشانه‌ی هنر و سینماست.

از طرف دیگر چند فیلم ضدانقلابی نام ببرم که با پول دولت جمهوری اسلامی ساخته شده و چندفیلم غیرانقلابی که هیچ نسبتی با جمهوری اسلامی ندارد و هیچ‌کدام از نشانه‌های جمهوری اسلامی در آن‏ها دیده نمی‌شود و حداکثر می‏توانیم بگوییم فیلم‏های خنثی هستند؛ فیلم‏های ضدجنگی‌ و فیلم‏های ضداخلاقی‌ که با بودجه‌ی دولت و برخلاف هنجارهای فرهنگی که نظام به آن معتقد است، ساخته می‌شود. فردی در سازمان تبلیغات اسلامی فیلم ساخته درباره «قوّادی۴»! با پول دولت و سازمان تبلیغات اسلامی فیلم ساخته به نام آب‌و‌آتش. بعد می‌گوید سینمای دولتی بد است! بله، آن سینمای دولتی که پول بیت‌المال را بدهد تو چنین فیلمی که حتی در گیشه هم شکست‌خورده بسازی، بد است.

اصلاً صحبت این آقایان این نیست که بگذارید ما فیلم بسازیم، زیرا می‎دانند فیلم‏‌های خودشان را خواهند ساخت. در طول این سی‌سال گذشته با این مدیریت‌های فرهنگی به‌نوعی منفعل و اختلافات سلیقه‏ای و سیاسی که بین نهادهای مختلف در نظام وجود دارد، آن‏ها همواره کار خودشان را خواهند کرد و فیلم‏های خودشان را خواهند ساخت. کدام مقطع را در طول بیست‌سال گذشته می‏توانید نشان دهید که در آن فیلم ضدانقلابی با پول دولت ساخته نشده باشد؟ دوره‌ی آقای مهاجرانی؟ دوره‌ی آقای صفارهرندی؟ و یا دوره‌ی آقای حسینی؟ در دوره‌ی صفارهرندی، فیلم‏هایی در وزارت‌ارشاد ساخته شده که اگر داستانش را کسی برای شما تعریف کند، می‎گویید محال است چنین اتفاقی افتاده باشد. سردبیر کیهان، وزیرارشاد شده و فیلمی به نام تنها دوباره زندگی می‏کنیم (بهنام بهزادی،۱۳۸۶)، در دفاع از گروهک‏ها و محکوم‌کردن حزب‎اللهی‌ها با بودجه‌ی صددرصد دولتی ساخته است. در دوره‌ی مدیریت آقای ضرغامی که خودش از بچه‏های لانه‌ی‌جاسوسی است، فیلمی در صداوسیما ساخته شده در محکوم‌کردن حرکت دانشجویان و دفاع و حمایت سرسختانه از گروگان‎های مظلوم آمریکایی در ایران؛ ۴۴۴روز (محمد شیروانی،۱۳۸۶). فیلم ساخته‌شده‌ی زمان می‏ایستد (علیرضا امینی،۱۳۸۴) در حوزه‌ی هنری، ماجرای یخ‌زدن یک دختر حامله و ده‌ها نفر دیگر در حال فرار از دست مأموران مرزی جمهوری اسلامی در کوه‌های مرزی ترکیه است!

این وضعیت نشان می‌دهد که آن‏ها فیلم‏هایشان را می‎توانند بسازند. الان سینمای زیرزمینی چیز معمولی شده و کلی فیلم‏های زیرزمینی ساخته می‏شود. یعنی ساختن فیلم ضدانقلابی اصلاً نیازی به مجوز ندارد. همین الان بعضی از آقایانی که علمدار بعضی از مباحث مربوط به نقد سینمای دولتی هستند، فیلم دولتی ساخته‌اند که توقیف است و چند وقت دیگر هم آزاد می‌شود و…، یعنی با پول نیروی انتظامی و مرکز مبارزه با موادمخدر فیلم ساخته‌اند و نیروی انتظامی که باید امنیتی‌ترین و حساس‏ترین مکان باشد، تأمینشان کرده است. آن‌قدر این کشور سوراخ‌سنبه دارد و آن‌ها در طی این سال‌ها راه‌های تلکه‌کردن جمهوری اسلامی را خوب یاد گرفته‌اند، که مطمئن هستند جلوی فیلم‌‎سازی روشنفکرها و ساخت آثار ضدانقلاب اسلامی را هیچ‏کس نمی‏تواند بگیرد.

• پس چرا این‌قدر سروصدای سینمای دولتی و سفارشی راه انداختند؟

مسئله‌ی این‏ها ساختن فیلم ضدانقلابی نیست، این‌ها همه صحنه‌سازی است برای اینکه مقصد اصلی‌شان را بپوشانند. مسئله‌ی این‏ها حفظ فضای مک‌کارتیستی۵ در سینمای کشور است. مسئله این است که یک سری فیلم‏ها نباید در جمهوری اسلامی ساخته شود، چرا؟ چون سینما برمی‏گردد به واقعیت سینما. یعنی اگر روشن شود که ایران مملو از جاذبه‏های دراماتیک و ماجراهای سینمایی مانند تاریخ، فرهنگ و جغرافیا است، دیگر این سینمای مصنوعی و گلخانه‏ایِ مورد حمایت غرب، نمی‏تواند ادامه پیدا کند و به طور طبیعی نابود خواهد شد. اگر سینمای ایران به سمت فیلم‏هایی مثل اخراجی‏ها و قلاده‏‌های طلا برود، آن‌ها شکست خواهند خورد. آن‏ها از سینمای غیرگلخانه‌ای می‌ترسند. از فیلمی که با مخاطب وسیع ارتباط برقرار می‏‌کند و دغدغه‌ی ملی هم دارد می‌ترسند.

• اما دقیقاً ادعای آن‌ها برعکس است. می‌گویند نگرانیم با ورود دغدغه‌های غیر‌سینمایی به سینما، هنر آسیب ببیند!

آن‌ها از «هیچکاک» که به سینما وفادارتر نیستند. این آدم در دفاع از دولت‌های انگلیس و آمریکا، یعنی خبیث‏ترین دولت‌های جهان بسیار فیلم ساخته است! فنی‌ترین و قابل‏ترین هنرمندان هالیوود از بیلی ‌وایلدر تا هیچکاک چه فیلم‌هایی در دفاع از این دولت‌ها ساخته‌اند و هیچ‎کس هم نمی‏گوید تو سفارشی‌ساز هستی و دولتی ساخته‌ای! خانم ناپدید می‎شود یک خانم جاسوس انگلیسی است که یک عده کمک می‎کنند تا فرار کند. تصویرهایی که از وزارت خارجه‌ی انگلیس، نخست‌وزیر انگلیس و (CIA) می‎دهند، بسیار حماسه‌آفرین است. آن سینما نباید در ایران شکل بگیرد، گرچه قابلیت‏های دراماتیکش به وفور موجود باشد! مهم‏ترین هشداری که باید در این «آی‌دزد آی‌دزد»ی که راه انداخته‌اند، داد، این است که مواظب باشیم صورت مسئله گم نشود و بدانیم مهم‎ترین چیز آن است که آقایان می‌خواهند کاری کنند که سینما از تصرف و انحصارشان بیرون نیاید. انحصار به این معنا که کل بدنه‌ی سینمای ایران روشنفکر و ضدانقلاب نیستند و یک اقلیت فاشیست، یک اقلیت به شدت ایدئولوژیک، با آن شاخصه‎هایی که عرض کردم فضایی ایجاد کرده‌اند که هیچ‏کس جرأت نکند سراغ یک‌سری سوژه‏ها برود. زمانی که آقای علیرضا داوودنژاد فیلم نیاز را ساخت، در آخرین صحنه‌اش قهرمان فیلم که یک نوجوان است از کار در چاپخانه به نفع رفیق مستضعف‎ترش می‏گذرد و کاری در آهنگری پیدا می‏کند که علم عزاداری برای امام‌حسین(ع) می‎سازند. یکی از مجلات معتبر باکمال وقاحت نوشته بود؛ خب این صحنه‌ی آخر هم که سفارشی و دولتی بود، برای به‌دست‌آوردن دل مسئولین! یعنی فیلم‏ساز ما نباید جرأت کند بدیهی‏ترین و فراگیرترین پدیده‌ی فرهنگی جامعه‌ی خودش را در سینما حتی در یک پلان بیاورد. آن‌ها می‎دانند اگر این پلان‏ها که به واقعیت زندگی ایرانی نزدیک است، ساخته‌ شود، روشنفکری (چون در واقعیت زندگی و فرهنگ ایرانی جایی ندارد و یک موجود مصنوعی لایتچسبک است) در فرهنگ ما حذف خواهد شد.

امروز ما با پدیده‌ی تحریم مواجه هستیم. چندسال است رهبر، اسم سال را «جهاد اقتصادی»، «تولید ملی»، «اصلاح الگوی مصرف» و مفاهیم کاملاً واقعی و مرتبط به زندگی روزمره‌ی مردم می‌گذارد، اما اگر جرأت دارید، یک فیلم در رابطه با اصلاح الگوی مصرف بسازید. بلافاصله متهم می‌شوید که هنرمند نیستی، اگر هنر داشتی، خودت را به نظام نمی‌فروختی! با اینکه این مسئله‌ی واقعی کشور است.

• همان‌طور که هنرمند هالیوودی قبل از جنگ جهانی دوم، بربادرفته را می‏‌سازد، یعنی زن آمریکایی آماده‌ی سختی می‏‌شود.

اگر سینمای آمریکا را الگو قرار دهیم که فهرست سؤالات خیلی طولانی‏‌تر می‎شود. در طول به‌خصوص بیست سال گذشته، سینمای ایران با یک مک‌کارتیسم بسیار دگمی از جریان روشنفکری مواجه است که پلیس‎، بازجو و بازپرس‎های خودشان را دارند و از ابزارهای حکومتی، صداوسیما و از مهم‎ترین تریبون‏های دولتی و رسمی کشور هم استفاده می‌کنند، برای اینکه مک‌کارتیسم را تحکیم نمایند. مک‌کارتیسم مگر چه می‏گفت؟ مک‌کارتیسم می‏گفت تو اگر چارلی‌چاپلین هم باشی، حق نداری علیه ارزش‎های لیبرالیستی حرف بزنی. حق نداری ارزش‏های مقابل لیبرالیسم را ترویج کنی. حق نداری طوری رفتار کنی که از بعضی فیلم‏هایت بوی کمونیسم بیاید. اگر چارلی‌چاپلین هم باشی، باید اینجا بازپرسی شوی، یا اگر نمی‏‌شوی باید بروی تا آخر عمرت در سوئیس زندگی کنی و در همان‏جا بمیری!

این نظریه به شکل دیگر در ایران بازسازی شده است. روشنفکر ما، از آمریکا به جای اینکه هالیوود را با آن تفسیری که عرض کردم الگو قرار دهد، مک‌کارتیسم را الگو قرار داده است. چرا؟ زیرا قرار نیست در دنیا دو هالیوود شکل بگیرد. هالیوود یکی است. یک عده باید اینجا تمام تلاش‌شان را بکنند که هالیوود زنده بماند، منحصر‌ به‌فرد باشد و رقیبی برایش پیدا نشود. مطمئناً تنها جایی که قدرت رقابت با هالیوود را دارد ایران است، زیرا همان‌گونه که آمریکا نقطه‌ی شروع تمدن جدید بود، ایران نیز نقطه شروع تمدن جدید در عالم است. نوع فراز و فرودها و قهرمان‏‌هایی که از دل این انقلاب در آمدند، برای جهان جذابیت دارد، حرف و الگوی جدیدی در عالم ارائه می‏‌کند و جریان ارتجاعی روشنفکری نمی‏‌خواهد این مسیر پیش برود. این‏ها می‏خواهند جریان ارتجاعی علم کنند و برگردند. در ادبیات سینمایی ما تا الان یک کتاب هم راجع به مک‌کارتیسم ترجمه نشده و خیلی کم در موردش صحبت می‎شود. شما اگر استانلی‌کوبریک هم باشید و فیلمی بسازی که جنگ فرانسه را زیر سؤال ببرد، در فرانسه که مهد دموکراسی(!) و منشأ انقلاب کبیر است، ۱۸سال فیلمت توقیف می‏‌شود! راه‏های افتخار استانلی‌کوبریک ۱۸سال توقیف است. چرا؟ چون چند سؤال راجع به جنگ فرانسه کرده است.

• جنگی که در آخر، برادر، برادر را اعدام می‏‌کند.

آن‌وقت در ایران فیلمی با پول دولت ساخته می‏شود، به نام طبل بزرگ زیر پای چپ (کاظم معصومی،۱۳۸۳). در جایی دیگر (مهدی کرم‌پور،۱۳۸۱)، رزمنده‏‌ها را یک مشت دیوانه نشان می‏‌دهد که یک‌سری بلندگوها آن‌ها را تحریک می‏کنند که حمله کنند و در نهایت کشته می‎شوند. این ژانر ضد دفاع مقدس است که مجوز می‎گیرد، ساخته و اکران می‎شود و حتی وارد سینمای خانگی می‌شود. کارگردانش هم بیانیه امضاء می‎کند که حال سینمای ایران بد است! تو در فرانسه جرأت داری برو این فیلم را بساز. به استانلی‌کوبریک اجازه نمی‏‌دهند تا چه رسد به تویی که پنج‌فیلم ساخته‌ای که آخرینش یک فیلم متوسط است.

• یک بحث دیگری که مطرح می‌کنند، این است که یک عده می‏خواهند سینمای باری‌به‌هرجهت، بی‌دغدغه و بی‌مسئله داشته باشیم و سینمای دولتی، سینمای خنثی است و… .

جریان روشنفکری با دوسینما مشکلی ندارد؛ یکی «سینمای تخدیر» و دیگری «سینمای یأس». امید بین این دو است، امید یعنی خوش‌بینی واقع‎بینانه، تخدیر یعنی خوش‏بودن الکی و یأس هم یعنی بدبینی افراطی. سینمایی که بی‌مسئله است و سینمایی که القای بن‎بست می‏کند، هردو در روشنفکری جا دارد، اما سینمایی که طرح مسئله می‏کند جا ندارد. سینمای روشنفکری می‏خواهد القای بن‏بست کند. نمی‏خواهد طرح مسئله کند. فیلم جدایی نادر از سیمین اصلاً طرح مسئله نمی‏کند. جدایی نادر از سیمین القای بن‏بست می‏کند؛ این جامعه قدرت پاسخگویی به مسائلش را ندارد، بنابراین باید رفت، این جامعه تمام شده است. دین حتی قدرت این را ندارد که یک خانواده را به خوشبختی برساند، چه برسد به یک جامعه؛ القای بن‏بست! یا فیلمی که اخیراً اکران شده، انتهای خیابان هشتم، القای بن‏بست می‏کند. شما طرح مسئله نمی‏کنید. از آن‌طرف هم تخدیر؛ پوپک و مش‌ماشالله می‎سازند، روشنفکرترین‌ها که از هر ده‎کلمه،‌ چهارتا فرانسوی می‌گویند، پوپک و مش‌ماشالله می‏سازند و یک‌دهم حتی یک‌صدم اخراجی‏ها با واکنش فضای روشنفکری مواجه نمی‏شوند. آن‌ها می‌گویند سینمای اخراجی‏ها فیلمفارسی است، پس پوپک و مش‌ماشالله و ده‌رقمی چیست؟ سینمای انقلاب اسلامی سینمای امید است؛ از آژانس شیشه‎ای گرفته تا بچه‏های آسمان، زیر نور ماه، لیلی با من است تا وضعیت سفید. آژانس شیشه‎ای فیلم الکی خوشی است؟ فیلم تخدیری است؟ یا فیلمی است به شدت تلخ که در عین حال القای بن‏بست نمی‏کند؟ نداشته‏ها، محدودیت‏ها، مشکلات و معضلات را می‏بیند و داشته‏ها را هم می‏بیند.

در سریال وضعیت سفید تقریباً ناهنجاری و معضلی در جامعه نیست که در این فیلم دیده نشود؛ اعتیاد، درگیری‏‌های خانوادگی، طلاق، فرار از سربازی، ارتباطات بیرون از ازدواج و…، یعنی از نظر سیاه‌نمایی نمره‌اش بیست است، اما در کنارش سفیدی‏‌ها، مادر، نماز، حماسه، ایثار و شهید را هم می‌بیند. این یعنی سینما، یعنی جذابیت. سینمایی که صرفاً القای یأس کند نمی‏‌تواند عمر کند، مگر با تنفس مصنوعی که این تنفس مصنوعی را چه کسی می‏دهد؟ رسانه و جوایز خارجی؟ آقای کیارستمی در تهران فیلم می‏سازد کسی نمی‏رود ببیند، مگر می‏شود این فیلم بد باشد؟ این فیلم ده‌جایزه گرفته! مزخرف‌ترین فیلم‏ها که کوچک‌ترین جذابیت و قابلیت سینمایی ندارند، در کن جایزه می‏گیرند. آقای رسول‌اف جایزه می‏گیرد و کلی خبرساز می‌شود. آژانس شیشه‏ای از هیچ‏ جا جایزه نمی‏‌گیرد. در کل جهان آقای حاتمی‎کیا را هیچ‏‌کس نمی‌شناسد، اما آقای کیارستمی را صدبرابر حاتمی‏‌کیا می‏‌شناسند. چرا؟ آخر نباید از خودمان سؤال کنیم؟ بازمانده چرا هیچ جایزه‌ای نمی‌گیرد؟ بازمانده از نظر سینمایی ضعیف‌تر از ده آقای کیارستمی است؟ چرا او صد برابر فیلم آقای سیف‏‌الله داد دیده می‏شود. «فیلم‌فارسی» و «فیلم‌فرنس» هر دو یکی است، زیرا هر دو در بی‌اعتنایی به واقعیت‏‌های جامعه ایران مثل هم هستند؛ چه آن فیلمی که معضلات را نمی‏بیند و صرفاً دم‌غنیمتی و خوش‎باشی را تبلیغ می‏‌کند و چه آن فیلمی که مثبت‌ها را نمی‏‌بیند و افسردگی، دل‌مردگی و تسلیم را پیشنهاد می‏کند.

امروز روشنفکری در ایران اصلاً به دنبال طرح مسئله نیست و از طرح مسئله می‌‏ترسد. این‏ها می‏‌گویند مسئله نداریم. مسائل ما طرح شده و به جواب رسیده است، جوابش هم تسلیم است و تمام شد. حق ندارد کسی فکر کند. اگر ملت فکر کند، ممکن است بتواند اورانیوم غنی کند. ملتی که بخواهد فکر کند، ملت خطرناکی می‏‌شود. تعریف منطقی فکر چیست؟ می‏‌گویند، فکر؛ حرکت از معلوم به سمت مجهولات است. استفاده از داشته‏‌ها برای به‌دست‌آوردن نداشته‏‌ها است. اما این‌ها می‌گویند ما اصلاً داشته‏‌ای نداریم که بخواهیم به آن فکر کنیم و تنها پیشنهادشان دست‌کشیدن و تسلیم‌شدن است. مبنای فقه امام؛ زمان و مکان بود. می‌‏گفت ما باید زمان و مکان را جدی بگیریم. دو گروه با او دشمن بودند؛ یکی متحجرین و دیگری روشنفکران. متحجرین زمان را درنظر نمی‏‌گرفتند و روشنفکران مکان را. مکان یعنی چه؟ یعنی امکانات و تمکن ما. امام، هم امروزی و هم ایرانی بود. متحجرین نمی‏‌خواستند واقعیت‏‌های زمان را در نظر بگیرند. روشنفکران نمی‏‌خواستند این همه امکاناتی که در این مکان در ایران امروز وجود دارد را در نظر بگیرند.

اصل تکاپویی که امروز خرج می‏‌کنند، نشان‏دهنده‌ی بحران جدی در جریان روشنفکری است، یعنی این‌ها هرچه بیشتر دروغ می‏‌گویند و هرچه بیشتر مسائل خودشان را به دیگری منتسب می‏‌کنند، عمق بحرانشان بیشتر نمایان می‏‌شود، زیرا صد سال تلاش کردند که واقعیت جامعه‌ی ایرانی را انکار کنند و توهمات خودشان را اثبات نمایند، از مشروطه تا الان این تلاش ادامه دارد. در پیروزی انقلاب، ضربه اساسی خوردند و آخرین ضربه هم همین انتخابات دهم بود. انتخابات دهم اوج توهم آرمان‏گرایان لیبرال بود که با یک کوه عظیم ۲۵میلیونی برخورد کرد که هنوز نتوانسته‌اند آن را هضم کنند و با این واقعیت کنار بیایند، زیرا یوتوپیا‏ی‌شان غرب است و آرمانشان هضم در نظم جهانی است. بنابراین ۲۵میلیون ایرانی که خلاف خواسته‏‌های آن‏ها رأی دادند، اصلاً وجود ندارند و باید انکار شوند! این یعنی ایدئولوژی، این یعنی آگاهی کاذب. لذا با تمام وجود ایستاده‌اند که سینمای ایران یک سینمای واقع‏‌گرا نشود. تا آن‌موقع که ارزش‎های جامعه استحاله نشده و واقعیت‏‌های جامعه‌ی ایرانی واقعیت‏‌های غربی نشده، رسانه نباید بازتاب واقعیت باشد، باید هپروتی باشد. اگر جمهوری اسلامی هالیوود داشته باشد، اگر جمهوری اسلامی بتواند داشته‏‌ها و دشمنانش را یعنی فرصت‏‌ها و تهدیدهایش را در آیینه‌ی سینما به نمایش بگذارد، قاعدتاً برای آمریکا و آمریکا‌پرست‌ها خیلی خطرناک است. صدها و هزارها فیلم و سریال در هالیوود، در دفاع از حکومت و ایدئولوژی آمریکا توسط فیلم‏سازان ساخته می‎شود. مگر کاپیتالیسم یک نظام ارزشی نیست؟ چطور فیلمی که بیلی‌وایلدر در دفاع از کاپیتالیسم می‌‏سازد، نه سفارشی است، نه دولتی و نه ایدئولوژیک!! اگر نظام آن‏ها ارزشی نیست، پس مک‌کارتیسم یعنی چه؟ در اصل، مک‌کارتیسم تأسیس شده برای دفاع از «ارزش‏»های آمریکایی. کلی کارمند اخراج می‎شوند، کلی فیلم‎‏ساز تحریم و تبعید می‏‌شوند که نظام کاپیتالیستی می‏‌خواهد از ارزش‌‏های خودش دفاع کند. این برخوردی که جریان روشنفکری با جریان وال‌استریت می‏‌کند، که نمونه‌اش را هم در برنامه‌ی هفت دیدیم که می‎گویند «نوار است»، یعنی برخورد ایدئولوژیک! یعنی پروپاگاندا، یعنی قبول نکردن و پنهان کردن واقعیت، زیرا با آرمان آن‌ها در تضاد است. می‌گویند وقتی اسم آمریکا می‌آید شما اسکار را به یاد بیاورید، نه ترور «داریوش رضایی‌نژاد» جلوی دختر سه‌ساله‌اش را! وقتی می‌گویند آمریکا، یادتان نیاید که هواپیمای مسافربری شما را زدند، شما افتخار کنید که یک‌سری برای آدمی که به ملت خودش گفته دروغگو، کف می‏‌زنند. آمریکا یعنی اسکار و دیگر هیچ! این یعنی پنهان‌کردن واقعیت و برخورد ایدئولوژیک! آن آقا می‏‌رود بالای منبر می‏‌گوید من به همه دنیا اعلام می‏‌کنم ما با دشمنان‌مان دشمن نیستیم، ما با کسی که هواپیمای ما را زد دشمن نیستیم، ما با کسانی که دانشمندان ما را ترور کردند دشمن نیستیم؛ در حالی که فقط چند روز از ترور احمدی‌روشن می‏‌گذشت!!

مهم‌ترین خیانت جریان روشنفکری این است که واقعیت را توهم جلوه می‌دهد و توهم را واقعیت. واقعیت، اسکار، ونیز، کن، مونترال، خرس نقره‏ای و شیر طلایی است! دویست‌هزار شهید دروغ است، کودتای ۲۸مرداد دروغ است، ترور دانشمندان هسته‏‌ای دروغ است، تحریم قطعات یدکی هواپیما دروغ است. دلیل اینکه الان خیلی به جوش‌و‌خروش افتاده‌اند این است که واقعیات جمهوری اسلامی بیشتر تثبیت می‎شود و این‏ها برای پنهان‌کردن و مقابله با واقعیت‏‌ها و تبلیغ نظام ارزشی آرمانی خودشان نیازمند تلاش بیشتری هستند، نیازمند این هستند که محدودیت‏‌هایشان کمتر شود، اساس‌نامه‌ی خانه‌ی سینما را عوض می‏‌کنند که با آزادی بیشتری بتوانند علیه‌ اسلام، انقلاب و واقعیت‏‌های برآمده از این نظام ارزشی موضع بگیرند و به یوتوپیای خودشان خدمت کنند.
در بیست‌سال گذشته، هرچقدر کشور قدرتمندتر و نظام مستحکم‏تر شده، انعکاسش در سینما کمتر بوده است، یعنی یک تناظر معکوس بین سینما و واقعیت‏‌های ایران اسلامی وجود دارد؛ هرچقدر که در واقعیت پیش‌تر برویم، در آیینه‌ی سینما عقب‌مانده‏‌تر تصویر می‏‌شویم!! ما در بیست‌سال گذشته در وجوه علمی، سیاسی، اقتصادی و صنعتی خیلی رشد کردیم، اما سال‌به‌سال بی‌اعتنایی مجموعه‌ی فضای سینمایی، به فرصت‌ها و واقعیت‎های جامعه بیشتر می‎شود!

• اما بالاخره این‌ها هم هستند و سهم خودشان از فضای سینما را می‌خواهند.

اصلاً این‌طور نیست. این‌ها دنبال سهم خودشان نیستند، دنبال بی‌سهم‌کردن دیگران هستند، زیرا می‏‌خواهند در آن برج عاج روشنفکری‌شان بنشینند و با همه از منظر استکباری خودشان با طعنه و تحقیر و استهزاء روبه‌رو شوند، این‏ها نمی‏‌توانند بپذیرند که در عرصه‌ی فرهنگ یا سیاست، جمهوریت برقرار باشد. آخرین گواه همین فتنه‌ی اخیر بود. نمی‏‌توانستند تحمل کنند، بنابراین ۲۵میلیون آدم را به راحتی انکار کردند. چرا؟ چون می‌توانند. چون رسانه‏‌های مدرن این قدرت را می‌‏دهد که در فضای توهمی فرو روند و دیگران را حذف کنند و به خودشان القا کنند که «ما بی‏شماریم!» در سینما این اتفاق دارد می‏‌افتد. این‌ها از جمهوریت می‏‌ترسند و یک اقلیت تجزیه‌طلب هستند.

برمی‏گردم به حرف اولم که مواظب باشیم مسئله را غلط نفهمیم. بنده هیچ مخالفتی با فیلم‌ساختن روشنفکرها در کشور ندارم؛ مشروط بر آنکه اوضاع سینمای ما به حالت طبیعی برگردد. از این حالت گلخانه‏‌ای مصنوعی و مسخره در بیاید. اصل مسئله این است که باید جریان تولید سینمایی بماهو سینما در این کشور شکل جدی بگیرد، وگرنه تا آن موقعی که سینمای ما سینما نباشد ایرانی‏ نخواهد بود و بالعکس.

پی‌نوشت

۱٫ فرمانده ناوگروه‏هاى قرارگاه نوح نبى(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. عملیاتی که نام شهید مهدوی را در تاریخ ایران ماندگار کرد به این شرح است: «در سال۱۳۶۶، سال آغاز اولین دور از جنگ‏هاى دریایى میان قواى نظامى جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجى بود که این جنگ در ادبیات سیاسى با نام «جنگ اول نفت‏کش‏ها» شناخته مى‏شود. مسئولیت اصلى عملیاتى در این میدان، بر عهده‌ی نیروى دریایى سپاه پاسداران بود و روش عملیاتى سپاه بر استفاده از قایق‏هاى کوچک تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق» تکیه داشت. نقطه اوج این جنگ، طرح ناکام حمله به بندر نفتى «رأس‌الخفجى» و عملیات موفق سرنگون‌ساختن هلى‏کوپترهاى نیروى دریایى آمریکا بود که توسط ناوگروه‏هاى قرارگاه نوح‌نبى(ع) به فرماندهى شهید نادر مهدوى به اجرا درآمد. هرچند در جریان عملیات شهادت‏طلبانه علیه هلى‏کوپترهاى آمریکایى، اکثر اعضاى این ناوگروه به شهادت رسیدند، اما بدون شک ۱۶‌مهرماه۱۳۶۶ را به‌واسطه رویارویی مستقیم با نیروهای نظامی ارتش آمریکا در خلیج فارس، باید یکی از درخشان‌ترین مقاطع ‌تاریخ دفاع مقدس دانست. شهید نادر مهدوی پس از اسارت بر عرشه‌ی ناو جنگی«یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجه‌های قرون وسطایی سربازان آمریکایی قرار می‌گیرد و سینه‌اش با میخ‌های بلند آهنین سوراخ می‌شود. وی پس اصابت تیرهایی به بازو، قلب و پیشانی، به شهادت می‌رسد. پیکر مطهر شهید مهدوی با دست‌های بسته به نیروهای ایران تحویل داده شد.»

۲٫ اسماعیل نواب‌صفا در کتاب خاطرات خود به نقل از حسین گل‌گلاب، شاعر سرود «ای ایران» آورده‌است: «وقتی در سال۱۳۲۳ ایران تحت اشغال متفقین بود، بعدازظهر یکی از روزهای تابستان در خیابان، شاهد حرکات دور از نزاکت بعضی از سربازان خارجی با مردم بودم و از ناراحتی نمی‌دانستم چه کنم، بی‌اختیار راه انجمن موسیقی را که تازه تأسیس شده بود، پیش گرفتم. وقتی روح‌الله خالقی مرا دید، گفت: «چرا ناراحتی؟» واقعه را برایش تعریف کردم. او گفت: «ناراحتی فایده‌ای ندارد بیا کاری کنیم و سرودی بسازیم.» این بود که سرود «ای ایران» خلق گردید.»
۳٫ بالاترین نشان کشور فرانسه است که ناپلئون بناپارت در سال۱۸۰۲میلادی آن را بنیان گذاشت. این نشان به خاطر کمک‌های نظامی، فرهنگی، علمی یا اجتماعی به فرانسه، افراد و از جمله کسانی که شهروند فرانسه نیستند، اهدا می‌شود

۴٫ قَوّاد کسی است که امکان بهره‌گیری از روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج را برای دیگران فراهم می‌کند.

۵٫ اصطلاحی است برای اشاره به فعالیت‌های به‌اصطلاح ضدکمونیستی «کمیته‌ی فعالیت‌های ضدآمریکایی» به رهبری سناتور جوزف‌مک‌کارتی با حمایت سنا، در آغاز دوره‌ی جنگ سرد، که موجب شد موجی از عوام‌فریبی، سانسور، فهرست‌های سیاه، گزینش شغلی، مخالفت با روشنفکران، افشاگری‌ها و دادگاه‌های نمایشی و تفتیش عقاید، فضای اجتماعی دهه‌ی ۱۹۵۰ آمریکا را دربرگیرد. طرح «خطر کمونیسم» ابزاری بود که محافل حاکم بر جامعه آمریکایی با اتکای بر آن، سیاست‌های خود درخصوص «طرح مارشال» و ایجاد «ناتو» را دنبال می‌کردند و در هر دوی این فعالیت‌ها، انگیزه‌ی اصلی، تحقق خواست سرمایه‌داران بین‌المللی آمریکا و شورای روابط خارجی به منظور ایجاد «نظم جهانی» مورد نظرشان، البته به رهبری ایالات متحده بود. در این دوران که مورخان از آن به عنوان دوران تاریک سینما و تاریخ آمریکا اسم می‌برند، مک‌کارتی، هالیوود را هم عرصه تندروی‌های خود کرد و به بهانه‌ی حضور کمونیست‌ها در هالیوود، جنگی تمام‌عیار بر علیه عوامل سینمای آمریکا، به‌جز رؤسای یهودی کمپانی‌ها آغاز کرد، به‌طوری‌که تا سال۱۹۵۴ حداقل ۲۱۴نفر از کارکنان سرشناس هالیوود به جرم کمونیست‌بودن فراخوانده شدند. در طول این مدت بسیاری از افراد شاغل در هالیوود، به اتهام کمونیست‌بودن شغل خود را از دست دادند و به طرق مختلف آزار و اذیت شدند. نکته جالب توجه، شباهت زیاد این مبارزه ضدکمونیستی با روش‌های مرسوم در کشورهای کمونیستی بود.

تگ های مطلب :
دسته بندی : عمومی
به اشتراک بگذارید : | | |