دی 82
يا لطيف
√ ششمين شماره سوره هم شروع شد. از ادامه و امتدادش شما بايد خبرمان كنيد. صفحه پژواك براي همين منظور است.
√ اين بار پژواك كمي پر ملاط شده است.
از هر نقدي استقبال ميكنيم. والبته «نقدها را بود آيا كه عياري گيرند؟»
√ يكي از دوستان سوره كه از تبريز آمده بود، تذكر داد كه: سرمقاله نباید این قدر تند و تیز باشد. این انتقادها باید در صفحات دیگر پخش شود و سرمقاله وزينتر و با رعايت ملاحظات بيشتر نوشته شود وگرنه دو سطرش کافی است تا فلان آدم امضاء كار را از خريد «سوره» براي فلان نهاد يا… منصرف كند». نكته قابل تأملي است متأسفانه.
√ يكي از دوستان قرار بود براي برنامهاي با آقاي … مصاحبه بگيرد. آمد كه «زنگ زدم. گفت صد و پنجاه هزار تومان به حسابم واريز كن، بعد بيا تا مصاحبه كنيم»!
تعجب كردم. نه از اين كارها. كه آشنا بودم. بلكه از اين آدم. گفتم «حتماً» ماجرايي هست وگرنه…» كه در حال، يكي ديگر از دوستان سوره رسيد و گفت «در همين يك ماه گذشته دو تا مصاحبه از ايشان براي فلان مجله دانشجويي گرفتهايم و بسيار هم خوب برخورد كرده است و اصلاً نقل اين حرفها نبوده است».
سوءظن ما ـ خدا را شكرـ به آن جناب مرتفع شد ولي دامن كساني را گرفت كه از ايشان و امثال ايشان وقت و بيوقت تقاضاي مصاحبه ميكنند. ببين چه بر سر اين جماعت آوردهاند و به نردبان ايشان بر بام شهوات خويش بالا رفتهاند كه بعد از سالها كه هر ساعت و دقيقه و لحظهاي روي خط بودهاند و آماده افاضه و افاده، به آن نتيجه رسيدهاند كه خيل مگسان دور شيريني را به چنين ترفندي دور كنند. شايد اين ماجرا و ماجراهاي مشابهاش را در شمارههاي آينده سوره گزارشي كنيم خواندني.
√ فروش پارتيزاني سوره جاني گرفته است.
و البته كو تا مقصد؟ كمك كنيد.
سوره را به آنها كه ميشناسيد، بشناسانيد.
و بسياري از مراكز فعال فرهنگي حزب اللهي را ـ كه احتمالاً تا سالهاي سال (اگر در بر اين پاشنه بچرخيد) از انتشار سوره مطلع نخواهند شد ـ مطلع كنيد.
√ روزي پشت صحنه توليد و توزيع سوره را مفصل خواهم نوشت. كتابي خواهد شد خواندني.
داستاني پر از ماجراهاي پليسي و هيجاني و كمدي و عشقي و…
√ از جمله ماجراهاي كمدي پشت صحنه توزيع سوره اين است كه وقتي به بعضي نهادهايي كه از سر تا پايشان اسلام شره كرده است مراجعه ميكنيم كه «مستدعي است كه در صورت امكان و صلاح ديد آن مقام محترم؛ سوره بخريد» برميگردند و افاضه ميكنند كه: «مكاتبه كنيد»، «امضاي فلاني را بگيريد»، «بفرستيد ارزيابي بشود» و …و بعد كه باب لوطي گري را باز ميكنيم و در عالم رفاقت ميخواهيم از آخر قصه را بگويند و عيب سوره را روشن كنند، ميفرمايند: «راستش شما زيادي حزب اللهي هستيد!! و اين، دافعه ايجاد ميكند».
و بعد شروع ميكنند به نصيحت كردن ما كه: «چه اصراري داريد كه عكس شهيد آويني را به آن بزرگي بزنيد؟» يا «چرا اين قدر رو كار ميكنيد؟» حتي يكي از همين عزيزان سؤال كرد: «شما فكر ميكنيد هفته نامه چلچراغ كار مذهبي و انقلابي نميكند؟» شما چرا اين قدر كليشهاي كار ميكنيد. بابا به خدا شهيد آويني هم اين شیوهها راضي نيست».
√ عشق «جذب» خيليها را كشته است. «آقا چرا فقط حزب اللهيها؟ مگر بقيه آدم نيستند؟ آن طرفيها را چرا جذب نميكنيد؟ اگر هم قبلاً نگفتهايم كه گفتهايم ـ اعلام ميكنيم كه ما سوره را براي فعالان فرهنگي حزب اللهي منتشر ميكنيم. چون همه آن قدر مشتاق جذب آن طرفيها شدهاند كه چه بسا رفتهاند آن طرف و ديگر برنگشتهاند! و اين طرف فقط 43 هزار تا پايگاه بسيج داريم. و اين تازه يك قلمش است.
√ و تازه معلوم نيست آن طرفيها (به قول اين حضرات) ميخواهند جذب كي بشوند؟ بچه حزباللهيها تا خودش را جمع و جور نكند، چه كسي را ميتواند جذب كند؟ اين قصه يا بگو غصه سر دراز دارد.
√ درست مثل صف جلوي سازان انتقال خون تهران در روز ششم دي ماه 1382 (يك روز بعد از زلزله بم) كه آخرش به زور پيدا بود.
√ الان كه دارم اينها را مينويسم راديو خبر ميدهد كه: «ايرج بسطامي در زلزله بم پر كشيده است. «كمان ابرو» را شنيدهايد؟ فاتحهاي نثار ميكنيم. خدایشان بيامرزد و ما را هم.
√ از صف دراز جلوي «انتقال خون» ميگفتم.
تابلويي زيباتر از همه كارهاي سالواتور دالي و پابلو پيكاسو. اگر غرق شدگان «كانسپجو آل آرت» و ايسم و بيسم و ديسم و ريسمهاي متعارف هنري؛ شعورش را داشته باشند.
√ هنر ديني يا متعهد يا ملي يعني اين. حتي زيباتر از تصنيفهاي عاشقانه ايرج بسطامي.
√ و سوره قرار است در خدمت چنين هنري و چنين هنرمنداني باشد.
√ اما چگونه و با چه نيرويي و با چه جهدي و همتي و …
√ به يكي از بچههاي تحريريه كه هر شماره مقالاتش را ميخوانيد زنگ زدم كه چه ميكني؟
گفت دارم براي فوق ليسانس ميخوانم. گفتم تو كه فوق ليسانس داري. گفت نه، دارم براي يك رشتهاي ميخوانم كه بازار كار داشته باشد. شايد موضوع برايتان جالبتر شود اگر بدانيد اين قلم زن بيادعاي سوره در سه دانشگاه مختلف در سه رشته مختلف (جامعه شناسي، علوم سياسي، ارتباطات) در آزمون كتبي دوره كتري قبول شد و در مصاحبه رد شد. پرسيدم چرا رد شدي؟ گفت: كت نپوشيده بودم!
√ اين قصه كت را جدي بگيريد. دكتر فياض، كه يك دو تا از مصاحبههايش را در سوره خواندهايد ميگفت دعوت شدم به ميزگردي در تلويزيون. ميگفت اولين چيزي كه تهيه كننده برنامه پرسيد اين بود كه «آقاي دكتر كت نداريد؟» و تا آخر برنامه هم غر زد كه آقا بدون كت كه نميشود!
√ يكي از نهادهاي انقلابي براي انجام يك پروژه مطبوعاتي به چند تا مجله و مركز فرهنگي از جمله سوره فاكس زده بود كه براي پروژهاي با چنين مشخصاتي قيمت بدهيد.
ما هم از همه جا بيخبر نشستيم به دو دوتا چهار تا كردن و رقمي در آورديم كه برايشان بفرستيم. يكي از بچهها كه حضرات را ميشناخت سر رسيد كه: «مبادا كم قيمت بدهيد! اين مناقصه نيست، مزايده است!» ما هم دوباره نشستيم به حساب كردن و آب بستن به قيمتها و رانت خواري و حساب سازي و … و در نهايت يك عدد جديد در آورديم و فرستاديم.
آخرين خبر اينكه چند تا پيشنهاد با فاصله يكي دو ميليوني بالا از پيشنهاد سوره بهشان رسيده است و بعيد است ما اين مناقصه!! را ببريم.
√ به يكي ديگر از بچههاي تحريريه ـ كه مطالبش هم استقبال شده بود از طرف خوانندگان سوره ـ زنگ زدم.
«كجايي؟ چه خبر؟ نمينويسي؟ حالت خوبه؟»
گفت: «الحمدلله بد نيست. روزي چهار تومان را كاسبيم» كجا؟ «بنايي. صبح ميروم سر گذر. كار هم الحمدلله هست» و آن قدر راحت حرف ميزد كه انگار از ماشينهاي جفت و طاق بعضي مسئولين جمهوري اسلامي حرف ميزند يا از بيلان كارهاي كيلويي دستگاههاي فرهنگي يا…
√ يكي ديگر از بچههاي سوره كه يك بار هم مطلبش تيتر جلد شده بود… نه اين يكي بماند براي دفعه بعد. ممكن است مديران فرهنگي جمهوري اسلامي از خجالت آب بشوند و ما از وجود مغتنم و پر بركتشان محروم شويم.
√ اخيراً يكي از منشورات شوراي سياستگذاري ائمه جمعه به نام پيام جمعه يا آرمان جمعه يا چيزي مشابه اين به دستم رسيد. كار معاونت فرهنگي آن شورا است و ماهانه در ميآيد و بسيار مرغوب و با كاغذ سفيد و كلفت و جلد گلاسه چهار رنگ كه در هر شماره غزلي شيوا از حضرت حجه الاسلام والمسلمين جناب آقاي تقوي دام عزه بارنگ آميزي و طراحي زيبا و جذاب در صفحه3 سه جلد در خود جاي داده است و مشحون از مقالات تكراري راجع به ويژگيهاي خطيب و خطبه و ..
با حساب كتابي كه ما داريم هر شمارهاش حداقل بايد يكي دو ميليوني خرج بردارد.
ياد ماجراي شماره يك افتادم و گزارش ده صفحهاي سوره راجعه به ائمه جمعه و هنر و ادبيات و… كه شورا به خاطر فقر بودجه نتوانست80 هزار تومان بدهد و چهار صدتايش را براي ائمه جمعه بخرد.
يكي از دوستان چيزي نوشته بود راجع به… گفتم بفرست، گفت نه، بايد يك جوري چاپ بشود كه تأثير بگذارد. مثلاً سرمقاله شود. ته دلم گفتم مثل سرمقاله قبلي كه مملكت را از اين رو به آن رو كرد؟
√ اين طوري بود كه سر مقاله اين شماره هم جور شد. هيچ جاي سوره سرقفلي هيچ كس نيست. از سرمقاله تا بعد التحرير.
√ باز هم تأكيد ميكنم. سوره پشتيبان و پشتوانهاي مهمتر و مؤثرتر از خوانندگانش ندارد. پژواك بفرستيد و در معرفي سوره در حدي كه از دستتان برميآيد ـ هر حدي ـ كمك كنيد و در توزيع و اشتراك گرفتن. تلفنهاي تحريريه را هم كه داريد. اين را گفتم كه اگر اتفاقي افتاد نگوييد نگفتي.